از همین ابتدا و قبل از تعریف رواندرمانی فردی، خوب است این موضوع را شفاف کنیم که این تصور، که فقط افرادی به رواندرمانگر مراجعه میکنند که مشکلات جدی مربوط به سلامت روان دارند، تصوری کاملا غلط است. همه افراد، چه آنهایی که با مشکلات جدی سلامت روان دست و پنجه نرم میکنند، چه آنهایی که مشکلات هیجانی خفیف دارند و چه آنهایی که به دنبال بهبود و ارتقا و همچنین شناخت بیشتر خود هستند، میتوانند به رواندرمانگر مراجعه کنند.
درمان فردی یک فرآیند مشترک بین یک درمانگر و فرد در حال درمان یا همان مراجع است. هدف از رواندرمانی میتواند تغییر یا بهبود کیفیت زندگی باشد. افراد ممکن است به رواندرمانگر مراجعه کنند چون روبرو شدن با یک سری مسائل به تنهایی به شدت برایشان سخت است و نیاز به همراهی فردی دیگر که متخصص هم باشد دارند.
رواندرمانی میتواند به افراد کمک کند تا بر موانعی که بر سر راه سلامت روانشان قرار دارد، غلبه کنند. شرکت در جلسات رواندرمانی میتواند به تدریج احساسات مثبت مانند شفقت و عزت نفس را افزایش دهد. افراد در درمان میتوانند مهارتهایی را برای مدیریت موقعیتهای دشوار و احساسات دردناک و همچنین تصمیم گیری سالم و رسیدن به اهداف بیاموزند. بسیاری از افرادی که به طور مداوم در جلسات رواندرمانی شرکت میکنند، درمان را مانند سفر خودآگاهی میبینند که به رشد آنها کمک میکند.
زمانی که با مسئلهای روبرو میشویم که باعث پریشانی یا تداخل در زندگی روزمرهمان میشود، شاید زمان آن باشد که به دنبال درمان باشیم. پریشانی میتواند به معنای افکار، احساسات، رفتارهای منفی یا حتی یک احساس بدنی مانند درد یا خستگی باشد. مهم است که قبل از مراجعه به رواندرمانگر صبر نکنیم تا علائممان شدید شوند.
اگر اغلب ناراضی هستید یا نسبت به مسائل زندگی خود ناامید هستید، ممکن است بهتر باشد به دنبال درمان باشید. اگر نمیتوانید روی کار یا تحصیل تمرکز کنید، با اعتیاد دست و پنجه نرم میکنید، یا احساس میکنید میخواهید به خود یا شخص دیگری آسیب برسانید، رواندرمانی میتواند کمک کند.
در اینجا به طور مختصر به برخی از مشکلات یا مسائلی که رواندرمانی میتواند در بهبود آنها بسیار موثر باشد اشاره میکنیم:
برخی از افراد ممکن است از درمان اجتناب کنند و دلایل زیادی هم برای این موضوع وجود دارد. برخی از این دلایل عبارتند از:
ممکن است یادآوری این نکته مفید باشد که درمانگران متخصصان آموزش دیدهای هستند که هدفشان این است که در عین حفظ اصل رازداری، از مراجعان حمایت کنند و به آنها در راستای حل مسائل دردناک و چالشبرانگیز زندگیشان و همچنین بهبود کیفیت زندگیشان کمک کنند.
اگرچه هنوز هم انگها و برچسبهایی پیرامون مسائل مربوط به سلامت روان وجود دارد، اما افراد زیادی از طریق صحبت در مورد سلامت روان خود با افرادی که به آنها اعتماد دارند احساس آرامش و آسودگی بیشتری میکنند. یک درمانگر آموزش دیده میتواند به افراد کمک کند تا سبک زندگی خود را تغییر دهند. او همچنین میتواند به شناسایی علل زمینهای علائم و ارائه راههایی برای تغییر افکار و رفتارهای ناخواسته کمک کند. رواندرمانی میتواند افراد را به مهارتها و راهکارهایی برای مدیریت علائم، کاهش استرس و همچنین بهبود کیفیت زندگی مجهز کند.
یک فرد آموزش دیده و واجد شرایط در رشته روانشناسی (روانشناسی بالینی، مشاوره و رشتههای مرتبط) میتواند کار رواندرمانی را انجام دهد. روانپزشکان آموزش دیده در زمینه رواندرمانی نیز واجد شرایط انجام کار رواندرمانی هستند. یک رواندرمانگر باید دانش عمیقی در حوزه موضوعات مختلف روانشناختی و درمانی داشته باشد. اکثر درمانگران دارای مدرک کارشناسی ارشد یا دکترا در روانشناسی بالینی و یا مشاوره هستند.
اولین جلسه درمان اغلب بر جمعآوری اطلاعات متمرکز است. درمانگر با فرد درمانجو در مورد پیشینه او مثل سلامت جسمانی، روانی و هیجانیشان در گذشته صحبت کنند. آنها همچنین در مورد نگرانیها و دغدغههایی که فرد را به درمان کشانده، صحبت میکنند. ممکن است چند جلسه طول بکشد تا درمانگر درک خوبی از موقعیت درمانجو پیدا کند. اما تنها در این صورت است که آنها میتوانند به درستی به نگرانیهای فرد درمانجو رسیدگی کند و به بهترین شیوه به او کمک کند.
فرد تحت درمان همچنین میتواند از اولین جلسه خود استفاده کند تا تصمیم بگیرد که آیا سبک درمانگر مناسب نیازها و مسائل او هست یا خیر. یافتن درمانگری که با آن راحت هستید برای درمان موفقیتآمیز حیاتی است. مهم است که در مورد رویکرد درمانی درمانگر، اهداف درمانی، طول جلسه و تعداد جلسات مورد نیاز به طور شفاف صحبت کنید. درمانهای فردی نیز بسته به نوع رویکر درمانی، نیاز مراجع و شدت مسائل، میتوانند کوتاه مدت یا بلند مدت باشند.
بسیاری از درمانگران، درمانجویان را تشویق میکنند تا بیشتر صحبتها را آنها انجام دهند. در ابتدا، ممکن است صحبت در مورد تجربیات گذشته یا نگرانیهای فعلی کمی سخت باشد. جلسات ممکن است احساسات شدیدی را در شما برانگیزند. ممکن است در طول جلسات یا بعد از آنها ناراحت، عصبانی یا غمگین شوید. با این حال، به تدریج با پیشرفت جلسات، ممکن است در این مورد کمتر احساس ناراحتی کنید و بهتر از قبل بتوانید با احساسات ناخوشایند خود بنشینید و آنها را بپذیرید.
بسته به رویکرد درمانی، برخی از درمانگران ممکن است “تکالیفی” را تعیین کنند و از درمانجو بخواهند بین جلسات و حتی گاهی در طول جلسات، آن تکالیف را انجام دهند. این تکالیف ممکن است موضوعات جدیدی برای بحث در جلسات با خود به همراه بیاورند. همچنین مراجعین میتوانند در هر مرحله از فرآیند درمان هر سؤالی که دارند بپرسند.
با گذشت زمان، افراد تحت درمان خلق و خویی مثبتتر و الگوهای فکری و رفتاری سالمتری پیدا خواهند کرد. محرمانه بودن جلسات حق تمام درمانجویان است، اما اگر فردی در معرض خطر فوری آسیب رساندن به خود یا دیگران باشد، درمانگر ممکن است اصل محرمانگی را بشکند. بسیاری از درمانگران در اولین جلسه درمانی محدودیتهای محرمانه بودن و رازداری را توضیح میدهند و دستورالعملهایی مکتوب را به درمانجو ارائه میدهند.
به طور کل ممکن است شروع جلسات رواندرمانی برای برخی از افراد تصمیم بسیار بزرگی به نظر برسد. اما چرا اینطور به آن نگاه نکنیم که مراجعه به رواندرمانگر درست مانند مراجعه به یک پزشک متخصص است. مگر اینطور نیست که ما وقتی دردی در بدنمان احساس میکنیم برای درمان به دکتر مراجعه میکنیم؟ پس چرا نباید برای درمان مشکلات مربوط به سلامت روانمان به فردی متخصص مراجعه کنیم؟
رواندرمانی یک فضای امن و بدون قضاوت در اختیار ما قرار میدهد که در آن می توانیم بدون هیچ ترسی در مورد افکار و احساساتمان صحبت کنیم. هیچ درمانگری در جایگاه قضاوتگر قرار ندارد و نباید ما و تصمیماتمان را قضاوت کند. یک درمانگر حرفهای باید بدون سوگیری و کاملا خنثی به ما و نقطه نظراتمان گوش دهد. درمانگر به جای قضاوت ما باید سعی کند شنونده خوبی باشد تا بتواند احساساتمان را به خوبی درک کند و آنها را به ما بازتاب دهد.
رواندرمانی فرآیندی است دو نفره که بر مبنای “اتحاد درمانی” شکل میگیرد. یکی از اصلیترین عواملی که باعث نتیجه دادن درمان میشود، تکنیک درمانگر نیست، حتی مدرک دانشگاهیاش هم نیست، بلکه “رابطه درمانی” است. رابطه بین درمانگر و مراجع باید به گونهای باشد که در مراجع احساس امنیت و آرامش ایجاد کند.
موضوع مهم دیگر این است که درمانگری که خودش درمان نشده باشد و تعارضات درونی حل نشدهای داشته باشد، نمیتواند به درستی مرز بین تعارضات خودش و مراجعش را تشخیص دهد، به همین دلیل ممکن است تعبیرهایی نادرست و نا به جا ارائه دهد و به مراجع آسیب برساند. واقعیت این است که یک درمانگر غیرحرفهای میتواند آسیبهای بسیار شدیدی به مراجع خود بزند. به همین دلیل بسیار مهم است که افراد قبل از شروع فرآیند درمان به حقوق خود به عنوان مراجع آگاه باشند و از آسیبهای احتمالی پیشگیری کنند.
درمانگر نمیتواند و نباید از دوستان و آشنایان ما باشد. درمانگر ما باید فردی غریبه باشد و غریبه باقی بماند. در واقع جایگاه او به عنوان یک درمانگر همیشه باید همانطور حفظ شود. رابطه درمانی نباید فراتر از اتاق درمان برود و به قرارهایی خارج از اتاق درمان مثل کافه و رستوران کشیده شود. درمانگر ما برای اینکه در قضاوت بالینی خود دچار مشکل نشود، نباید خانواده، دوستان و یا آشنایان ما را به عنوان مراجع بپذیرد.
یک درمانگر حرفهای به جای ما تصمیم نمیگیرد، ما را به سمت راهی خاص هدایت نمیکند و یا به ما نمیگوید چه کاری درست است یا چه کاری غلط است. درمانگر فقط در کنار ماست تا به ما در شناخت بهتر خودمان کمک کند و ما در نهایت بتوانیم خودمان آن تصمیم درست را بگیریم. درمانگر فقط نوری را در مسیر خودشناسی ما میاندازند و ما به کمک او چرایی رفتارها، احساسات و تصمیماتمان را بهتر درک میکنیم.
درمانگر ما اجازه ندارد به ما از لحاظ فیزیکی نزدیک شود و یا ما را لمس کند. درمانگر باید با ما با احترام صحبت کند و اجازه بددهنی، توهین و یا زیر سوال بردن به افکار و عقاید ما را ندارد. همه ما این حق را داریم که در اتاق درمان به دور از هرگونه ترس و سانسوری خود واقعیمان باشیم و احساسات و باورهایمان را ابراز کنیم. درمانگر نباید با ما در مورد مراجعین دیگرش صحبت کند. حتی در بعضی از رویکردهای درمانی، درمانگران هیچگونه اطلاعاتی در مورد زندگی شخصی خود نیز به مراجعینشان نمیدهند.
رویکردهای درمانی متعددی در کار رواندرمانی وجود دارد که هر کدام بر اساس نظریه زیربنایی خود تلاش میکنند به اثربخشی قابل قبولی دست یابند و بهبودی چشمگیری در زندگی مراجع ایجاد کنند. هر رویکردی تکنیکهای خاص خود را دارد، تکنیکهایی که درمانگر آنها را در بستر ارتباطی بین خودش و مراجع در جلسات رواندرمانی پیاده میکند.
در هر رویکردی تکنیکها اساس کار درمانگران اند و آموزشی که آنها میبینند نیز بر اساس همین تکنیکها و چگونگی استفاده از آنهاست. درمانگران بر اساس رویکرد درمانی خود ماهیت مشکل روانی مراجع را درک میکنند، اهداف درمان را روشن میکنند و مسیر درمان را سمت و سو میدهند. به طور کل میتوان گفت رویکرد درمانی در شکل دادن رابطهای درمانی و حمایتی با مراجع، ایجاد انسجام و یکپارچگی در فرایند درمان و ارزیابی پیشرفت درمان نقش کلیدی و اساسی دارد.
اولین رویکردی که میخواهیم به آن بپردازیم روانکاوی یا روانتحلیلگری است. این رویکرد که بر اساس نظریههای زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، شکل گرفته است به دنبال بررسی چگونگی تأثیر ناهشیار بر افکار، احساسات و رفتارهای ماست. زیگموند فروید معتقد بود راه درمان افراد به حوزه هشیاری آوردن افکار و انگیزههای ناهشیار و رسیدن به بینش است.
در رویکرد روانکاوی چگونگی اثرگذاری تجارب ما، به خصوص تجارب دوران کودکیمان، در شکلگیری تجارب و رفتارهای کنونی ما بررسی میشود. پس از فروید شاگردان پیرو او و دیگر نظریه پردازان روانکاوی راه او را ادامه دادند و امروزه نظریات روانکاوی بسیار بیشتری بسط و توسعه پیدا کردهاند.
فروید ناهشیار را مملو از افکار، احساسات، تجربیات و خاطرات سرکوب شدهای میدانست که تاثیرات آنها منجر به پریشانی و اختلالات روانی شود. هدف از جلسات روانکاوی، رها شدن از تمام آن محتواهای سرکوب شده و به هشیاری آوردن آنهاست.
افرادی که تحت درمان این رویکردهای تحلیلی قرار میگیرند، اغلب حداقل یک بار در هفته با درمانگر خود ملاقات میکنند. آنها میتوانند ماهها یا حتی سالها تحت درمان باقی بمانند. به همین جهت روانکاوی عمدتاً درمانی بلند مدت در نظر گرفته میشود. روانکاو بسیاری از احساسات و رفتارهای فعلی مراجع را از منظر تعارضهای حل نشده دوران کودکی یا روابطش در گذشته مینگرد و بر همان اساس تفسیرهایی ارائه میدهد. روانکاوان از تکنیکهای مختلفی برای به دست آوردن بینش در مورد مراجعین استفاده میکنند.
تداعی آزاد و تفسیر رویا و انتقال، تعدادی از این تکنیکها هستند. در تداعی آزاد بیمار تلاش میکند هر آنچه به ذهنش میآید را بدون سانسور با درمانگر مطرح کند، از تجربیات روزانه خود گرفته تا خاطرات گذشته. در تفسیر رویا، مراجع در مورد رویاهای خود صحبت میکند و با کمک درمانگر آنها را بررسی میکند تا معنای نهفته آنها را کشف کند. انتقال نیز رابطه زنده و فعالی اشت که بین روانکاو و بیمار وجود دارد و در بعضی از نظریات روانکاوی و تحلیل به طور خاص به این رابطه انتقالی پرداخته میشود.
درمان تحلیلی و به طور کل روانکاوی درمان از طریق صحبت کردن است و آنچه در این رویکرد درمانی بسیار مهم و شفابخش است ارتباط درمانی است. معمولا در جلسات روانکاوی، درمانگر شنونده است و این مراجع است که بیشتر صحبت میکند. روانکاوان خوب گوش میکنند تا بتوانند تحلیل بهتری ارائه دهند و دنیای درون روانی مراجع را بیشتر درک کنند. در این رویکرد درمانگران به مراجعین خود تمرین و یا آموزشی نمیدهند نمیدهندو
از آنجایی که روانکاوی روی محتوای ناهشیار ما و یک سری تجربیات، آسیبها و احساسات دردناکی که در گذشته تجربه کردهایم تمرکز میکند، ممکن کمی سختتر و دردناکتر از رویکردهای درمانی دیگر باشد. قطعا برای هیچ کدام ما صحبت کردن در مورد آسیبهایی که دیدهایم آسان نیست، اما شاید بتوان گفت همین عمیقتر پرداختن به تجربیات دردناک است که در نهایت منجر به اثربخشی بالای روانکاوی میشود.
دو رویکرد روانکاوی و تحلیلی از نظر چارچوب جلسات با یکدیگر تفاوتهایی دارند، وگرنه مبنای نظری هر دو رویکرد مشابه است و تمرکز جلسات بر روی نیروهای ناهشیار و کار کردن با آنها است. به طور مثال در رویکرد روانکاوی مراجعین حداقل سه بار در هفته جلسه دارند، اما در درمان با رویکرد تحلیلی مراجعین ممکن است فقط یک بار در هفته و یا بیشتر جلسه داشته باشند.+
این روزها نام رواندرمانی پویشی کوتاه مدت را بیش از پیش میشنویم. رویکردی که در مقایسه با رویکرد تحلیلی و روانکاوی کوتاه مدتتر است و شاید همین موضوع باعث محبوبیت آن شده است. تئوری و تکنیک رواندرمانی پویشی فشرده و کوتاه مدت (ISTDP) اولین بار توسط حبیب دوانلو، در دهه 1960 میلادی ابداع شد، و بعد از او توسط دانشجویان و پیروانش در سراسر جهان گسترش داده شد
هدف این رویکرد جلب کردن توجه مراجع به تجربیات درونی به هدف تنظیم اضطراب و مقابله با دفاعهایی است ناسازگار و دردسرساز اند. درمانگران ISTDP مشکلات بیمار را ناشی از دفاعهایشان در پاسخ به اضطراب میدانند، اضطرابها و دفاعهایی که ممکن است کاملاً ناهشیار باشد.
در این رویکرد تمرکز اصلی بر تجربیات زمان حال مراجع و آن چیزی است که در همان لحظه بین در اتاق درمان بین درمانگر و مراجع اتفاق میافتد. در واقع درمانگر برای آگاه کردن بیمار به این فرآیندهای ناهشیار و همچنین کمک به او در جهت غلبه بر فرآیندهایی که هیجانات او را مسدود کردهاند، بر رابطهای که در آن زمان بین خودش و مراجع در جریان است تمرکز میکند.
همچنین در این رویکر بیشتر از آنکه تمرکز بر روی تجارب کودکی باشد، تمرکز روی احساسات است. هدف آن است که مراجع احساسات ناخوشایند و اضطرابآوری که قبلا تجربه کرده است را این بار در محیطی امن و در کنار فردی امن تجربه کندتا تنش، اضطراب و سایر علائم فیزیکی و دفاعی به تدریج کاهش پیدا کنند.
رویکرد ISTDP برای همه افراد مناسب نیست و برای افرادی طراحی شده است که تحمل بالاتری نسبت به اضطراب دارند.
هدف رفتاردرمانی یا Behavioral Therapy که یک روش درمانی کوتاه مدت است، شناسایی و تغییر رفتارهایی است که آسیبزا و ناسالم اند. رفتار درمانی در درمان اختلالات اضطرابی، فوبیا، افسردگی، بیش فعالی، وسواس فکری، اختلالات خوردن، اختلال دو قطبی و سوء مصرف مواد بسیار مورد استفاده قرار میگیرد.
درمان شناختی-رفتاری یا Congitive behavioral therapy یا همان CBT نیز نوعی روش رواندرمانی کوتاه مدت است که احساسات و رفتار ما را متاثر از باورها و تفکرات ما میداند. این رویکرد اولین بار بین دهه 50 و60 میلادی توسط آلبرت الیس و آرون تی بک معرفی شد.
تفاوت آن با رویکرد رفتاری در این است که رفتار درمانی مبنای شکلگیری رفتارهای ما را تقلید و مشاهده رفتارهای دیگران میداند. اما در رویکرد شناختی رفتاری اعتقاد بر این است که افکار غیر منطقی ما منجر به رفتارهای ناسالم میشوند و تلاش بر این است که به این افکار غیرمنطقی، سر و سامانی داده شود تا رنگ و بویی از منطق به خود بگیرند. شباهت آنها نیز در این است که هر دوی این رویکردها راهحل محور اند، بر موقعیت و احساساتی که در زمان حال در جریان است تمرکز دارند و وارد وقایع دوران کودکی و ریشه مسائل کنونی نمیشوند .
درمانگران شناختی-رفتاری سعی میکنند این افکار غیر منطقی مراجعین را به چالش بکشند تا با تغییر الگوهای فکری و باورهای ناکارآمدشان رفتارشان را نیز تغییر دهند. درمان شناختی-رفتاری نیز در زمینه درمان افسردگی، اختلال دو قطبی، وسواس فکری، اضطراب و فوبیا بسیار تأثیر گذار است. در این رویکرد جلسات درمانی ساختاری منظم و مشخص دارند، اهداف درمان معمولا از ابتدای جلسات مشخص میشوند و برنامه مشخصی برای جلسات بعدی در نظر گرفته می شود. درمانگر ممکن است تکالیف درمانی مرتبطی به مراجع بدهد و از او بخواهد که در طول هفته انجامشان دهد.
در دهه 1970 مارشا لینهان، روانشناس آمریکایی، رویکرد رفتار درمانی دیالکتیکی یا Dialectical behavior therapy که زیر شاخه رویکرد شناختی رفتاری است را توسعه داد. هدف این رویکرد ارائه مهارتهایی برای مدیریت احساسات است، به خصوص برای افرادی که احساسات شدیدی تجربه میکنند، افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و یا افرادی که قصد خودکشی دارند. خود نیز این نظریه را از طریق کار با دو گروه از افراد یعنی، افرادی با افکار خودکشی مزمن و افرادی که دارای اختلال شخصیت مرزی، شکل داد.
در رفتاردرمانی دیالکتیکی، باور بر این است که زندگی واقعی دشوار و پیچیده است، و سلامتی چیزی نیست که همیشه ثابت باشد، بلکه مانند فرآیندی مداوم است که از طریق گفتوگوی ادامهدار با خود و دیگران شکل میگیرد. رفتاردرمانی دیالکتیکی با تمرکز بر افزایش ذهن آگاهی، قدرت تحمل پریشانی، مهارت برقراری ارتباط موثر و تنظیم هیجان، سعی در افزایش سلامت روان افراد و بهبود کیفیت زندگی آنها دارد.
«دیالکتیکی» به معنای ترکیب عقاید و دیدگاههای متضاد است و تفاوت این رویکرد با رویکرد شناختی رفتاری در این است که در رفتار درمانی دیالکتیکی تمرکز بیشتری بر پذیرش خود وجود دارد. این رویکرد سعی دارد به افراد کمک کند در ابتدا واقعیتهای زندگی و رفتارهایشان را بپذیرند و سپس برای تغییر زندگی خود و رفتارهای غیر مفیدشان قدم بردارند.
طرحوارهها یا تلههای شخصیتی باورهایی اند که ما در مورد خودمان داریم. در واقع میتوان گفت تجربیاتی که ما در طی دوران رشد داشتهایم باعث شکل گرفتن یک سری عکسالعملهای عادی در ما شدهاند و آنها طرحوارهها و تلههای شخصیتی ما را شکل دادهاند. این تلهها آنقدر در وجود ما عمیق شدهاند که نه تنها ممکن است آنها را هرگز زیر سؤال نبریم بلکه حتی اغلب به وجود آنها آگاه هم نیستیم. این طرحوارهها که معمولا در دوران کودکی و نوجوانی شکل گرفتهاند باعث ایجاد الگوهای تفکری ناکارآمد و در نتیجه رفتارهای ناسالم میشوند.
هر کدام از ما زمانی که به دنیا میآییم، در کنار یک سری نیازهای جسمانی یک سری نیازهای روانی هم داریم. اگر این نیازها به شیوههای نادرستی برآورده شوند، نادیده گرفته شوند، یا خیلی کم و یا خیلی زیاد براورده شوند یک سری چارچوبهای فکری و باورهایی در ما شکل میگیرد که می کند که به آنها طرحواره گفته میشود.
طرحواره درمانی یا Schema Therapy، نوعی رویکرد درمانی است که طرحوارهها را هدف قرار میدهد و به فرد کمک کند علت زیربنایی رفتار خود را بهتر بشناسد، و افکار و رفتارهای خود را تغییر دهد تا بهتر بتواند با چالشها یا احساسات روابط خود، به روشهای سالم و سازنده کنار بیاید.
طرحواره درمانی بر یک رابطه درمانی قوی متکی است، رابطهای که در آن مراجع احساس راحتی و امنیت عاطفی کند. طرحواره درمانی بر رویارویی همدلانه تأکید میکند که در آن درمانگر به طرحواره ها و رفتارهای مراجع، بدون توجه به ناسازگاری، با همدلی و درک پاسخ میدهد و درعینحال او را تشویق میکند که نیاز به تغییر را ببیند و ابزارهایی برای انجام آن ارائه میدهد.
در رویکرد طرحواره درمانی باور بر این است که ما براساس طرحوارههایمان زندگی و انتخاب میکنیم. ما دنیا و آدمهایش را بر اساس طرحوارههایمان میبینیم و حتی رشته، شغل و شریک زندگیمان را بر اساس طرحوارههایمان انتخاب میکنیم. طرحوارهها را میتوان مانند لنزی دانست که ما از پشت آن به دنیا و وقایعش نگاه میکنیم و تا زمانی که این لنز را از چشمانمان برنداریم و تمیز نکنیم، زندگیمان تغییر نخواهد کرد.
میتوان گفت تمام ترسها، ناراحتیها و دغدغههای ما از طرحوارههایمان ناشی میشوند. طرحوارههایی که تاثیر منفی بر افکار و رفتار ما میگذارند و باعث انجام کارهایی مثل از خودگذشتگی افراطی، فرار و اجتناب، جیرانهای بیمورد و … میشوند. همه اینها میتوانند بر روابط ما و به طور کل زندگیمان تأثیرات منفی بسیاری بگذارند.
رویکرد هیجان مدار یا Emotion focused therapy که توسط لزلی گزینبرگ ابداع شد، روی هیجانات افراد تمرکز میکند و هیجانات را علت اصلی انتخابها و تصمیمهای ما میداند. این رویکرد آسیب روانی را ناشی از عدم آگاهی به هیجانات یا نادیده گرفتن هیجانات منفی میداند.
در طول رشد و به دلیل یک سری تجربیات ما ممکن است نسبت به هیجاناتمان آگاهی پیدا نکنیم، روش درست و مناسبی برای تنظیم احساسات خود یاد نگیریم و درگیر اجتناب از احساسات ناخوشایندمان و یا برعکس در آنها غرق شویم. ناتوانی در تنظیم هیجانات به تدریج باعث آسیب و یا شکلگیری اختلالات روانی میشود.
به همین دلیل در رویکرد EFT درمانگر به مراجعین کمک میکند تا به خوبی به هیجانات و احساسات خود آگاه شوند و همچنین یاد بگیرند که چگونه این احساسات و هیجانات منفی خود را مدیریت و تنظیم کنند.
در رویکرد هیجانمدار درمانگر که به اندازه مراجعین در جلسات فعال است و مشارکت دارد، سعی میکند به آنها بیاموزد تا به جای سرکوب کرن احساسات خود، یا غرق شدن در آنها، تمام احساسات خود، حتی آنهایی که ناخوشایند اند، را به عنوان اطلاعاتی ارزشمند ببینیند و آنها را تجربه و مدیریت کنند.
هدف درمان متمرکز بر شفقت یا compassion focused therapy که توسط پل گیلبرت ابداع شده است و بخشی از رفتاردرمانی محسوب میشود، کمک به افرادی است که با شرم و خود انتقادگری دستوپنجه نرم میکنند. EFT سعی میکند به مراجعان مهارتهایی برای پرورش شفقت به خود و دیگران بیاموزد تا به تنظیم خلقوخوی آنها و همچنین شکلگیری احساس امنیت، پذیرش خود و دیگران کمک کند. در این روش معمولا به مراجعین تکالیفی داده میشود تا بین جلسات انجام دهند.
این رویکرد شبیه درمان شناختی مبتنی بر ذهنآگاهی است و در آن روشهایی از رفتاردرمانی شناختی با روانشناسی تکاملی، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی رشد و علوم اعصاب ترکیب میشود. در رویکرد متمرکز بر شفقت، به افراد در مورد ارتباط ذهن و بدن و نحوه آگاهی از ذهن و بدن آموزش داده میشود.
در این رویکرد درمانگر به افرادی که از مشکلات عاطفی طولانی مدت رنج میبرند، شرم، انتقاد مداوم از خود، باور نداشتن به خود و یا مهربان نبودن با خود را تجربه میکنند، کمک میکند تا مهارتهایی برای تشخیص احساس شفقت هم نسبت به خود و هم نسبت به دیگران را پرورش دهد. درمان متمرکز بر شفقت ممکن است برای کسانی که خود انتقادگری شدید دارند یا توجه را دوست ندارند، در ابتدا کمی دشوار چالشبرانگیز باشد اما به مرور تاثیرات مثبت آن ظاهر میشود.
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد یا Acceptance and commitment therapy از زیر شاخههای درمان شناختی رفتاری محسوب میشود و تمرکز زیادی بر ذهنآگاهی دارد. هدف درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد این است که افراد به جای قضاوت و یا انکار تجربیات درونی خود به خصوص آنهایی را که ناخواسته و ناخوشایند اند، آنها را بپذیرند.
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد سعی دارد به افراد کمک کند حس خوب نسبت به خودشان را دوباره زنده کنند، از اجتناب، انکار و یا مبارزه با احساسات درونیشان دست بردارند، احساسات عمیق خود را بپذیرند و اجازه ندهند آنها به عنوان مانعی در زندگیشان تلقی شوند.
در واقع درمانگری با رویکرد درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد کار میکند، به مراجعین خود کمک میکند صرفنظر از وقایع و پیشامدهای زندگیشان و صرف نظر از احساسات ناخوشایند درونیشان، شروع به پذیرش سختیهای زندگی خود کند و متعهد مشوند که تغییرات لازم را در رفتار خود ایجاد کنند.
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد که در درمان اختلالات افسردگی و اضطراب و همچنین برخی از اختلالات شخصیت بسیار موثر است بر کاهش باور افراد مبنی بر واقعی بودن افکارشان و همچنین پذیرش آنها، مشاهده خود، تماس با لحظه جاری و کنونی، بازیابی ارزشهای خود و برنامهریزی بر اساس آن ارزشها و متعد شدن به انجام آنها تمرکز میکند.
در این رویکرد درمانگر شما را تشویق میکند در مورد اینکه میخواهید در زندگی چه کسی باشید و چه ارزشهایی دارید صحبتکنید، ارزشهای شخصی خود را کشف کنید، و به تدریج در مسیری که شما را در جهت رسیدن به ارزشها و اهدافتان کمک میکند، قدم بردارید.
همچنین او به شما کمک میکند تا الگوها فکری و رفتاری ناکارآمد خود آگاه شوید، مشکلاتی که آن الگوها برایتان ایجاد کردهاند ببینید و قبل از اینکه مشکلات بیشتری برایتان ایجاد کنند، دست از آنها بردارید. بعد از روبرو شدن با چالشها و مشکلات فعلی، کمکم میتوانید متعهد شوید که از مبارزه با وقایع گذشته و احساسات درونی خود دست بردارید و بر اساس ارزشهای درونی و اهداف شخصیتان تمرین کنید.
درمان اگزیستانسیالیسم یا درمان وجودی یا Existentialism Therapy یکی از روشهای رواندرمانی است که برگرفته از فسفه فردریش نیچه و سورن کیرکگارد میباشد و هدف آن کشف ریشه مشکلات از منظر فلسفی است. این رویکرد مشکلات روانشناختی و عاطفی افراد را ناشی از تضادهای درونی فرد در مواجهه با مسائل وجودی میداند. در رویکرد اگزیستانسیالیسم بیشتر روی حال و الان تمرکز میشود نه گذشته.
در واقع در رویکرد اگزیستانسیالیسم باور بر این است که افراد تحت تاثیر گذشته خود شکل نمیگیرند و گذشته فقط در راستای کمک به آزادی و اظهارات فرد استفاده میشود. در این رویکرد تلاش بر این است که به دلیل وقایع گذشته، یک آینده مشخص و از قبل تعیین شده برای افراد مقدر نشده است و همین موضوع به فرد کمک میکند در جهت آزادی قدم بردارد.
در واقع این رویکرد درمانی بر وضعیت انسانها بعنوان کل تاکید میکند، هم جنبههای مثبت و هم جنبههای منفی انسانها را در نظر میگیرد و علاوه بر تحسین و تصدیق ظرفیتها، تواناییها و آرزوهای انسانی، محدودیتهای فردی را نیز تصدیق میکند.
باور این روش بر این است که همه انسانها به دلیل تعامل با تعارضاتی ذاتی مثل آزادی، مرگ، تنهایی و بیمعنا بودن، که در وجود همه انسان هاست و آنها را دچار هراس میکند، یک سری تعارضات روانی را تجربه میکنند. اضظرابی که فرد هنگام مواجهه با این مسائل تجربه میکند، اضطراب وجودی نامیده میشود و در این رویکر باور بر این است که این اضطراب، آگاهی جسمی، روانی، اجتماعی فرد را کم میکند و عواقب نامطلوب و طولانی مدتی به همراه میآورد.
به طور مثال این واقعیت که ما و عزیزانمان یک روزی میمیریم ممکن است یک نگرانی عمیق و شدید در ما ایجاد کند و باعث شود به طور کل مرگ را نادیده بگیریم و به آن فکر نکنیم و همین موضوع بر تصمیماتی که برای زندگیمان میگیریم تاثیر بگذارد. اما فکر کردن به مرگ مانند یک تیغ دو لبه است و بیش از حد فکر کردن به آن نیز ممکن است روان رنجوری یا روانپریشی به همراه بیاورد.
رویکرد وجودی بر این باور است که همه ما باید این واقعیت را که فانی هستیم بپذیریم و به آن فکر کنیم بدون اینکه کل زندگیمان را تحت الشعاع آن قرار بگیرد. اگر ما بتوانیم به تعادلی در این مورد دست یابیم، میتوانیم تصمیمات درستتری بگیریم و زندگی بهتری را تجربه کنیم. انگار که مواجهه با واقعیت مرگ باعث میشود ما از فرصتهایمان بیشترین استفاده را بکنیم و قدر زندگی و لحظات آن را بیشتر بدانیم.
درمانگران با رویکرد اگزیستانسیال به مراجعین کمک میکنند تا از توجه به ظواهر زندگی فراتر بروند و به زندگی نگاهی عمیقتر داشته باشند و معنای آن را درک کنند. میتوان گفت هدف این رویکرد رهایی از اضطرابهای وجودی و کمک به فرد در راستای به دست آوردن اراده، انتخاب آزاد و اختیار کامل زندگی خود است. چیزی که با خود مسئولیت نیز به همراه میآورد.
از نظر درمانگران اگزیستانسیال همه انسانها به دلیل ماهیت وجودی انسان که دائماً در حال تغییر یا تبدیل شدن است، چالشها یا بحرانهای وجودی ای را در طول عمر تجربه میکنند. بحرانهایی که هم میتوانند خطراتی به همراه بیاورد و هم فرصتی باشد برای رشد و تحول.
رویکرد اگزیستانسیال برای افرادی که دوست دارند علت تعارضات درونی خود و تصمیماتی که به وضعیت کنونیشان انجامیده را بدانند، میتواند بسیار مفید و موثر باشد. همچنین درمان اگزیستانسیال برای کسانی که دچار بحران وجودی شدهاند، عمیقترین عقاید و باورهایشان متزلزل شده و یا احساس میکنند که امنیت، هویت و … آنها به خطر افتاده است، مناسب است.
مشکلات رفتاری و روانی بسیاری وجود دارد که با این روش به خوبی و با موفقیت درمان میشوند.
این روش درمانی برای همه طیف سنی، از کودکان گرفته تا افراد مسن، زوجین و خانوادهها و بسیاری از مشکلات و مسائل مربوط به سلامت روان مثل افسردگی، اضطراب، اعتیاد، استرس پس از سانحه یا PTSD، تجاوز، خشونتهای خانگی و یا خشونتهای بین فردی، سوء استفاده جنسی از کودکان و …میتواند مفید باشد.
ما در این مقاله سعی کردیم جهات آشنایی بیشتر شما با رویکردهای درمانی و بالا بردن آگاهیتان در مورد رواندرمان فردی و رویکردهای رایج مورد استفاده در درمان توضیح دهیم. اما برای آشنایی دقیق با هر رویکردی قطعا نیاز به مطالعه بیشتر و عمیقتر است.