کمالگرایی یعنی:
تلاش برای بینقص بودن.
شبیه قدم گذاشتن در مسیری بیانتها.
شبیه به رفتن و رفتن و هرگز نرسیدن.
برخی از ما تصور میکنیم برای لذت بردن از زندگی، برای دوست داشتنی بودن و ارزشمند بودن باید همیشه بهترین نسخه خودمان باشیم. نسخهای ابرقهرمان از ما که نه حق معمولی بودن دارد، نه حق شکست خوردن و نه حتی اشتباه کردن. کوچکترین قدمی که کج گذاشته شود، شبیه یک فاجعه میماند.
این طور میشود که ما خوشحال بودن و لذت بردن از زندگی را مساوی میدانیم با بیعیب بودن و زیباتر بودن، میزان ارزشمندی و دوست داشتنی بودن خودمان را گره میزنیم با مهارت بیشتر داشتن، سواد بالاتر داشتن، ثروت بیشتر بدست آوردن و … و فکر میکنیم روزی که اینها را بدست آوریم بالاخره خوشحال خواهیم بود. غافل از اینکه ارزشمند بودن دلیل نمیخواهد و در نهایت آنچه در این مسیر بیپایان فدا میشود، همان خوشحال بودن و چشیدن مزه زندگی است. چرا که انتهایی برای کمال و کمالطلبی وجود ندارد.
بسیاری از ما این تجربه را داشتهایم که کسی را بدون هیچ دلیل خاصی دوست داشتهایم و هرچه قدر هم گشتهایم هیچ دلیل پررنگی برایش پیدا نکردهایم. حال چه میشود که برای اثبات دوست داشتنی بودن خودمان به خودمان دنبال یک دلیل یا دستآورد عجیب و غریب و بزرگ میگردیم؟ میتوان گفت آنچه در زیر این همه تقلا برای بی عیب و نقص بودن پنهان شده است، انبوهی از احساس شرم و بیارزشی است.
نقطه آغاز کمال گرایی:
شروع قدن گذاشتن در این راه تلخ و بیپایان کمالطلبی را میتوان در دوران کودکی جست. زمانی در دوران کودکی آن کسانی که باید ما را بیقید و شرط دوست میداشتند، ارزشمندی و دوست داشتنی بودن ما را محدود کردند به توانمندیهایمان، دستآوردهایمان، ظاهرمان، ویژگیهای اخلاقی و رفتاریمان و … آنها این حس را در ما ایجاد کردهاند که خود واقعی ات، بدون هیچ تلاش و تغییری خواستنی نیست، پس اگر میخواهی خواستنی باشی بیشتر تلاش کن، جور دیگری باش، جوری که من میپسندم. در دوران کودکی که دیگران مهم زندگیمان والدینمان بودند، برای گرفتن حکم تایید آنها مطابق معیارهایشان عمل کردهایم، سعی کردهایم فرزند محبوب و افتخارآفرین آنها باشیم و حال که بزرگ شدهایم و دیگران مهمِ دیگری مثل پارتنرمان، دوستمان، رئیسمان و … هم سر و کلهشان پیدا شده است، خود را به آب و آتش میزنیم تا همانگونهای باشیم که آنها میپسندند، تا بلکه بالاخره کامروا شویم، بلکه به خط پایان این مسیر طولانی برسیم و بتوانیم نفسی بکشیم. اما افسوس و صد افسوس که اژدهای کمالطلب درون ما هرگز سیر نخواهد شد و برعکس هرچه بیشتر خوراکش دهیم، ولعش بیشتر خواهد شد. در نهایت این ما هستیم که خسته و فرسوده زیر خروار خروار توقع و نارضایتی دفن میشویم.
اثر سبک های تربیتی بر کمال گرایی:
- سبکهای تربیتی مختلفی ممکن است به شکلگیری کمالطلبی در فرزندان منجر شود. غالباً کمالگرایی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. یک والد کمالگرا که خودش هم پر از احساس شرم و نقص است و همیشه انتظار بهترینها را دارد، فرزندی شبیه خودش تربیت خواهد کرد. چنین والدینی توجه نشان دادن به فرزندان خود را مشروط میکنند به دستاوردهای آنها. به طور مثال فقط وقتی فرزندشان نمره خوبی میگیرد برایش جایزهای که دوست دارد را میگیرند. فقط وقتی مشقهایش را بدون ایراد انجام دهد، به او اجازه تماشای تلویزیون میدهند. آنها این گونه این تصور را در فرزندشان شکل میدهند که مسیری که آمدهای، تلاشهایی که کردهای ارزشی ندارد مگر آنکه به نتیجهای که باید برسی. اگر نتیجه دلخواه ایجاد نشود، نمام تلاش تو بیفایده خواهد بود.
- همچنین والدینی که وقت زیادی برای فرزندان خود نمیگذارند، اکثراً یا درگیر کارند یا به شدت غرق مسائل شخصی خود اند، نیز ممکن است منجر به شکلگیری کمالگرایی در فرزندان خود شوند. چرا که تلاش برای بهترین بودن و بیعیب بودن دستآویزی میشود برای فرزندانشان بلکه بتوانند توجه والد پر مشغلهشان را به خود جلب کنند. همچنین اگر کودکی والدینیش با مسائلی مثل افسردگی و اضطراب دست و پنجه نرم کنند و قادر نباشند مهر و توجه کافی نثار او کنند، ممکن است اینگونه فکر کند که اگر من نمره خوبی بگیرم، اگر من در فلان مسابقه برنده شوم، اگر من مهارت جدیدی یاد بگیرم و … بالاخره حال پدرم یا مادرم خوب خواهد شد و به من توجه خواهد کرد. بنابراین آنها دائماً برای بهتر کردن حال والدین خود سعی میکنند فرزندی نمونه باشند. آنها در یک چرخه تکراری گیر میکنند و هر بار که با یک دستاورد آنها تغییری در وضعیت والدین ایجاد نمیشود، تصور میکنند اگر دفعه بعد بیشتر تلاش کنند حتماٌ موفق خواهند شد.
- از سوی دیگر معمولاً کودکانی که با والد یا والدینی که ویژگیهای نارسیسیستیک دارند بزرگ میشوند، این فرصت را نمییابند تا خود واقعیشان را زندگی کنند و شخصیتی مستقل را شکل دهند. یک والد نارسیست هرگز به فرزند خود آنگونه که باید توجه نشان نمیدهد، زیرا از نظر او تمام دنیا حول خودش و نیازهایش میچرخد و باید تمام توجهها به او باشد. به همین دلیل فرزند یک والد نارسیست باید سخت تلاش کند تا مقبول واقع شود، تا مورد توجه و محبت قرار گیرد و پدر یا مادر نارسیستش گوشه چشمی به او نشان دهد. از سوی دیگر والد نارسیست بسیار نقاد و ایرادگیر است، محبوبیت عمومی برای او بسیار مهم است و فرزند او باید از همه نظر در دید همگان بینقص باشد. به همین دلیل فشار بسیار زیادی به فرزند خود میآورد تا از همه نظر عالی باشد و بدرخشد. والدین نارسیست معمولاً وارد رقابت با فرزندان خود میشوند، به همین دلیل پسر یک پدر نارسیست ممکن است احساس کند هرگز نمیتواند به اندازه پدر موفق باشد، دختر یک مادر نارسیست ممکن است گمان کند هیچگاه نمیتواند به زیبایی مادرش باشد. در نهایت مهم نیست آنها چقدر موفق اند، چقدر دستآورد دارند یا چقدر زیبا اند، صدایی کر کننده از درون آنها فریاد میزند تو کافی نیستی.
مراحل رشدی و کمال گرایی:
این موضوع را از دریچه مراحل رشدی فرویدی هم میتوان بررسی کرد. دومین مرحله رشدی که فروید تبیین کرد، مرحله “مقعدی” بود و آن را مصادف با دورهای میدانست که کودک نگه داشتن مدفوع، دفع کردن مدفوع و توالت رفتن را میآموزد، یعنی حدود یک تا سه سالگی. حال اگر والدین در این مرحله بیش از حد سختگیر و کنترلگر یا بیش از حد آسانگیر باشند، تعارضات متفاوتی ممکن است در سازمان روانی کودک شکل بگیرد. اگر والدین سعی کنند زودتر از موعد و با سختگیری بیش از حد به کودک توالت رفتن را آموزش دهند و به نوعی از او انتظارات غیرواقعبینانه داشته باشند، ممکن است سنگبنای کمالگرایی را در وجود فرزندشان شکل دهند.
نقش جامعه و فرهنگ در کمال گرایی:
همچنین در کمالگرایی نیز، مانند هر موضوع دیگری، آنچه نباید از آن غافل شد نقش فرهنگ و اجتماع است. این روزها ما در دنیایی زندگی میکنیم که معیار ارزشمندی آدمها بسیار عینی شده است. آدمها به سرعت بر اساس سطح تحصیلاتشان، میزان دستآوردهایشان و موفقیتهای عملیشان، زیباییشان، ثروتشان و یا حتی پروفایلشان در شبکههای اجتماعی مورد قضاوت میگیرند و بر همان اساس با آنها رفتار میشود. و همین تمرکز بر دستآوردها و نتایج عینی نیز خود میتواند به کمالطلبی افراد و میل آنها به بینقص بودن دامن زند.
اما چه باید کرد؟
بینقص بودنی که روزی قرار بود موجب خوشحالی ما شود، حال شده است سوهان روحمان و باعث میشود روز به روز تنهایی و شرم، اضطراب و افسردگی بیشتری تجربه کنیم. این ویژگی شکل گرفته در ما، سرنوشت ما نیست و میشود آن را پذیرفت و برای تعدیل آن کاری کرد. میشود با خودمان و شکستهایمان مهربانتر بود، چرا که شکست نیز بخشی از زندگی است و قرار نیست همیشه و همهجا ما پیروز میدان باشیم.
میشود موفقیت را از نو تعریف کرد و آن را فقط در دستآوردها بسیار بزرگ و چالش برانگیز ندید.
میشود موفقیت را در چیزهای کوچکی مثل درست کردن یک غذای خوشمزه نیز دید. خوب است کمی عقبتر بایستیم، از قالب آن والد سرزنشگر و کمالطلبی که درونی کردهایم خارج شویم، مسیری که تا به امروز آمدهایم را بازنگری کنیم و از تمام کارهایی که انجام دادهایم یا حتی انجام ندادهایم لذت ببریم. باید این را بپذیریم که تا به حال هیچ انسان کاملی بر روی این کره خاکی پا نگذاشته و هرگز هم پا نخواهد گذاشت، میتوان برای بهتر شدن تلاش کرد اما هرگز نمیتوان بهترین بود، چراکه تلاشی است بیسرانجام که فقط ما را از زندگی کردن به معنای واقعی آن محروم میکند. برای همه ما ممکن است روزهایی وجود داشته باشد که از ظاهرمان، وزنمان، تیپمان و … راضی نباشیم و این بسیار طبیعی است. هیچ کدام از اینها به معنای بیارزش بودن یا کم ارزش بودن ما نیست. اگر روزی در کودکیمان در ما این تصور شکل گرفته است که باید بینقص باشیم، حال وقت آن است که این تصور واهی را خودمان با دستهای خودمان نابود کنیم و مهربان باشیم با خود رنجورمان که زیر بار این حجم از توقعات نابجا در حال له شدن است. خوب است خودمان را از زیر بار این همه فشار بیرون بکشیم و اجازه نفس کشیدن بدهیم، اجازه زندگی کردن.
در نهایت آنچه بیش از هر چیز دیگر میتواند کمک کننده باشد کمک گرفتن از یک روان درمانگر است، زیرا خیلی اوقات ما به تنهایی نمیتوانیم از پس مشکلاتی که در ما ریشه دار شده اند رهایی یابیم. در جلسات درمانی است که ما میتوانیم با کمک درمانگرمان کم کم چراغی در این جاده بی سر و ته کمالگرایی روشن کنیم، در آن عمیقتر شویم و ریشههایش کنکاش کنیم. دروغ نیست اگر بگوییم با ممارست، اشتیاق و صبوری در مسیر درمان میتوان تولدی دوباره را تجربه کرد.