آیا من بیماری روانی دارم؟ آیا نیاز به روان درمانگر دارم؟ - لوکال سایکولوژی

15 دقیقه مشاوره رایگان با هر رواندرمانگر جهت آشنایی بیشتر خدمات

خدمات روانشناسی برای فارسی زبانان کل دنیا

بعدا بخوان

0 مورد

تاریخ انتشار

8 آوریل 2021

دسته بندی

عنوان های این مقاله

اگر این مقاله مفید بود امتیاز دهید.

0 / 5. 0

عنوان های این مقاله
آیا من بیماری روانی دارم؟ آیا نیاز به روان درمانگر دارم؟

آیا من بیماری روانی دارم؟ آیا همسر من یا دوست من یک بیمار روانی است؟

اصولا رفتار عجیب و ناشناخته در خود یا دیگران می تواند به راحتی باعث اضطراب در ما شود و ما برای کاهش اضطراب خود بدنبال فهمیدن و یادگیری می رویم تا بتوانیم با شناسایی رفتارها و دلایل آنها از دنیای ناشناخته به دنیای امن شناخته شده ها پناه ببریم. در دنیای امروز که دسترسی به اطلاعات بسیار زیاد شده، ما به راحتی به مطالبی در مورد رفتار و روان انسان ها دسترسی پیدا می کنیم؛ مطالبی که گاهی تخصصی هم در آن نداریم. یکی از آنها تشخیص گذاری بیماری روانی و اختلالات روان است. اسم های مختلف برای انواع بیماری روانی که در اینترنت به  یک دسته رفتارهای خاص نسبت داده شده را می بینیم و در مورد خود و اطرافیان بکار می بریم.

خیلی شنیده ایم که افراد برچسب های بیماری های روانی را به خود یا دیگران می زنند بدون اینکه اطلاعات کافی در مورد اون بیماری خاص داشته باشند. برای مثال فردی که یک دوست خیلی منظم و وقت شناس دارد را به OCD (اختلال وسواس اجباری) مبتلا میداند، یا فردی که در بعضی جمع ها بیقرار و گوشه گیر میشود و ترجیح میدهد تنها باشد خودش را دچار اضطراب اجتماعی میداند، یا فردی که نیازهای شخصی خودش را به دیگران ترجیح میدهد ممکن است بهش برچسب اختلال خودشیفته یا نارسیسیزم بزنند. از این موارد در خود و دیگران زیاد می بینیم. ولی آیا واقعا همه این افراد به بیماری روانی دچارند؟ نه لزوما. اینجاست که جمله معروف “گاهی ضرر بی سوادی کمتر از کم سوادی است” معنا پیدا می کند.

ویژگی روانی (رگه شخصیتی)  با بیماری روانی فرق دارد:

داشتن ویژگی های روانی خاص و بارز در هر فرد جزء شخصیت آن فرد محسوب می شود و درست است که تصادفی و بی دلیل  این ویژگی ها در او بارز نشده اند و دلایلی وجود داشته (ارث و محیط)، ولی تا وقتی آن ویژگی ها باعث آزار رساندن به خودش یا اطرافیان نشود، اختلالی در روند زندگی خود و اطرافیانش ایجاد نکند، خودش هم شکایتی از وجود آن ویژگی ها نداشته باشد، قرار نیست از آن ویژگی به عنوان بیماری روانی حرف بزنیم و فرد را وادار به تغییر و روان درمانی کنیم. در واقع ویژگی های روانی را از لحاظ شدت و تعدد در یک طیف از خیلی کم تا خیلی زیاد در نظر بگیرید. وقتی شدت ویژگی ها و تکرار آنها به سمت زیاد و زیادتر می رود، احتمالا در زندگی فرد هم اختلالاتی ایجاد می شود و زندگی و خواب راحت را از او می گیرد، اینجا ما داریم از صرفا “ویژگی شخصیتی و روانی” به “بیماری روانی” نزدیک می شویم که طبیعتا در این موقعیت فرد به روان درمانی احتیاج پیدا خواهد کرد.

آیا شبیه اکثریت نبودن به معنی بیمار روانی بودن است؟

جواب این سوال منفی است. به تعداد آدمهای مرده و زنده در دنیا تفاوت فکر و عمل و رفتار و عقیده وجود دارد؛ گاهی برخی آدمها در رفتار یا افکار بخصوصی خیلی نزدیک به هم عمل می کنند که باعث می شود یک جامعه حد اکثری را تشکیل دهند که به آنها نرم (norm) جامعه گفته می شود؛ و برخی افراد با حد اقل جمعیت از این محدوده خارج می شوند. ممکن است رفتار و دیدگاه و عملکرد آنان بنظر اکثریت عجیب بنظر برسد، ولی تا وقتی برای خود فرد و دیگران آسیبی به همراه ندارد و اختلالی در زندگی شان ایجاد نمی کند، صرفا حرف از تفاوت است و نه بیماری. یکی از واضح ترین مثال ها در این روزگار می تواند گرایش جنسی افراد باشد. اینطور که پیداست گرایش جنسی اکثریت افراد به جنس مخالف است ولی نمی توان گفت هر کس به هم جنس خود گرایش دارد یک بیمار روانی یا جنسی یا فیزیکی است، و این می تواند صرفا یک تفاوت باشد.

همه ما یک زمانی خصوصیاتی شبیه بیماری روانی داشته ایم:

اسم چند بیماری روانی یا اختلال روانی را که همه حتما شنیده اید را می آورم: خود شیفتگی ، پارانویا، اضطراب جدایی ، شخصیت وابسته، اضطراب فراگیر، خود بزرگ بینی، افسردگی، اسکیزوفرنی. از زمانی که بدنیا آمدیم تا سالها بعد که در حال رشد روانی هستیم، همه این ویژگی ها در ما بوده اند؛ ولی نه به شکل بیماری، بلکه به شکل ویژگی هایی که اتفاقا برای رشد روانی ما لازم و ضروری اند. برای مثال یک نوزاد برای بقای خود لازم است که خودشیفته باشد و تنها چیز مهم نیاز خودش باشد، همچنین وابسته به شیر مادر باشد یا از دیر شدن غذایش دچار اضطراب شود و گریه کند تا مادر به دادش برسد. در پروسه رشدی وقتی به اندازه نسبتا کافی نیازهای ما در مورد بقای فیزیکی، مورد توجه بودن، امنیت، حضور کافی مادر و پدر، ابراز و بیان احساسات و بسیاری موارد دیگر، برآورده شده باشد، ما نیز بدون مشکل یا کمبود خاصی وارد مرحله بعدی رشد می شویم. ولی در صورتیکه هر نیازی که مربوط به دوره رشدی و سن خاصی است، در آن دوره برآورده نشود، ما همچنان همان نیاز قبلی را به امید جبران شدن، همراه خود به مراحل رشدی بعدی نیز می آوریم. انگار همیشه داریم به گذشته مان سرک می کشیم و سالها یک پرونده باز از گذشته همراه خود حمل می کنیم و همیشه درگیر این هستیم که نیاز قدیمی خود را ارضاء کنیم. هر چقدر این پرونده سنگین تر باشد و ما دائما گیر جبران آن باشیم، بیشتر در روند زندگی مان اختلال ایجاد می شود و در نتیجه بیشتر شکل و شمایل بیماری روانی را به خود می گیرد که نیاز به روان درمانی دارد. برای مثال کودکی که والدین او توانمندی هایش را ندیده اند و به رسمیت نشناخته و تشویق هم نکرده اند، احتمالا در بزرگسالی تمام فکر و ذکرش این می شود که در هر کاری بهترین شود تا دیده شود، تشویق شود و تایید بگیرد. هر رابطه ای را برحسب اینکه چقدر تاییدش می کنند و قبولش دارند نگه می دارد یا قطع می کند و همین پرونده باز از گذشته، مانعی برای فرد می شود که نتواند بقیه ابعاد زندگی را تجربه و زندگی کند و از لذت هایی محروم خواهد شد.

 

خلاصه، آیا من به روان درمانگر احتیاج دارم یا نه ؟

بطور کلی جواب این است: اگر زندگی برایتان پر از اصطکاک و موانع شده، یا روابطتان رضایت بخش نیستند و یا به هر دلیلی در زندگی احساس راحتی ندارید بهتر است با یک روان درمانگر که در ارزیابی مشکلات روانی تخصص دارد و فرق ویژگی روانی و بیماری روانی را می تواند راحت تر از فرد غیر متخصص تشخیص دهد، چند جلسه وقت بگذرانید تا با کمک هم به نتیجه برسید که آیا نیاز به روان درمانی دارید یا گاهی با مشورت گرفتن و کارهای کمکی دیگری به زندگی راحتی می رسید.

نظرات شما ارزشمند است

نشانی ایمیل شما محفوظ می ماند

0 پاسخ

    1. میتونید با واتس اپ مجموعه تماس بگیرید، حتما راهنماییتون میکنند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 − 2 =

شما با موفقیت عضو خبرنامه شده اید.