وسواس عبارتی آشناست که احتمالاً تا به حال بارها درباره آن شنیدهاید یا خواندهاید. با یک سرچ ساده در گوگل میتوان تعاریف تخصصی و دقیق اختلال وسواس فکری عملی یا OCD، علائم آن یا راههای درمانش را به دست آورد. به همین دلیل میخواهیم در این مقاله نگاهی متفاوت داشته باشیم.
تفاوتِ بین علائم وسواس و شخصیت وسواسی چیست ؟
در ابتدا میخواهم این را شفاف کنم که بین علائم وسواس و شخصیت وسواسی تفاوت وجود دارد. از لحاظ تشخیصی جدا از علائم وسواس فکری و وسواس عملی که در اختلال وسواس فکری عملی دیده میشوند، ما یک اختلال شخصیت وسواسی اجباری هم داریم که با آن متفاوت است. اختلال وسواسی اجباری (OCD) یک بیماری اضطرابی است که با وسواس (ایدهها یا تصاویر ناراحت کننده مکرر) و اجبار (رفتارهای تکرار شونده طراحی شده برای کاهش اضطراب ناشی از وسواس) مشخص میشود.
اما اختلال شخصیت وسواسی اجباری (OCPD) همانطور که از اسمش پیداست بر کل شخصیت فرد اثر میگذارد و با یک الگوی ناسازگار و مزمن از کمالگرایی بیش از حد، اشتغال ذهنی به نظم، جزئیات و برنامهریزی و نیاز به کنترل محیط خود مشخص میشود. OCPD یا همان شخصیت وسواسی با یک سری ویژگیهای شخصیتی مثل سفت و سخت بودن، خساست، کمالگرایی، توجه بیش از حد به جزئیات، فداکاری بیش از حد برای کار، ناتوانی در دور انداختن اقلام فرسوده یا بیفایده، اخلاقمندی بیش از حد و ناتوانی در واگذاری وظایف، نمایان میشود.
بنابراین در یک ساختار شخصیت وسواسی علائم وسواس میتوانند وجود داشته باشند یا وجود نداشته باشند. علاوه بر این، علائم وسواسی با درمانهای دارویی در کنار رواندرمانی بهبود مییابند اما هیچ دارو درمانیای برای شخصیت وسواسی وجود ندارد.
نشانه های شخصیت وسواسی
افراد دارای شخصیت وسواسی به سختی میتوانند مسائل را آسان بگیرند، آنها احساس وظیفه بسیار زیادی میکنند، فعالیتهای خود را لحظه به لحظه برنامهریزی میکنند و بیبرنامگی را غیرقابل تحمل میدانند. آنها اغلب به عنوان افرادی خشک، غیرقابل انعطاف و کنترل کننده مشخص میشوند و این نیاز به کنترل روابط بینفردی آنها را دچار مشکل میکند. آنها سعی میکنند از طریق توجه جدی به قوانین، جزئیات پیش پا افتاده و برنامهها، حس کنترل را در تمام زمینههای زندگی خود حفظ کنند. افراد با شخصیت وسواسی توقع بالایی از خود و دیگران دارند و چون رسیدن به این سطح از کمال تقریباً غیرممکن است، منجر به تضعیف عزتنفس آنها، افسردگی و اضطراب میشود.
دلایل شکل گیری شخصیت وسواسی
اگر ویژگیهای شخصیت وسواسی را دارید تا حدی به این دلیل است که ژنهای آن را دارید. طبیعت اهمیتی نمیدهد که شما خوشحال اید یا نه. فقط از شما میخواهد که زنده بمانید و ژنهای خود را منتقل کنید. اما ژنهای یکسان، نتایج بسیار متفاوتی میتوانند داشته باشند و این تا حد زیادی به محیطی که در آن پرورش یافتهاید مرتبط است.
برای اینکه شاد باشید، باید بفهمید که ویژگیهای سازگارانه شما کدام اند و چگونه میتوانید از آنها به بهترین شکل استفاده کنید. اینکه آیا شما یک فرد با شخصیت وسواسی اجباری سالم یا ناسالم باشید و تمایلات خو را چگونه و در چه مسیری به کار بگیرید به شما بستگی دارد. کسی که پرانرژی، جاه طلب و مصمم است، ممکن است از قدرت خود برای رهبری و صلاح خود و خانوادهاش استفاده کند، یا ممکن است از ویژگیهای خود استفاده نادرستی کند و به سلطهگری روی بیاورد.
به طور کلی آنچه باعث شکلگیری شخصیت وسواسی میشود، محیط و ژن در کنار هم است. اغلب روانشناسان بر مسائل محیطی تاکید داشته و کمتر به جنبه های ژنتیکی توجه کرده اند. زیگموند فروید، روانکاو مشهور، این فرضیه را مطرح کرد که آموزش زودرس و سفت و سخت توالت رفتن منجر به شکلگیری شخصیت وسواسی اجباری در کودکانی میشود که با حساسیتهای خاصی به دنیا میآیند.
پیشنهاد ما رزرو وقت با روانشناس ایرانی کلیک کنید
تاثیر والدین و روابط فرد با آنها
نظریهپردازان دیگر پیشنهاد کردهاند که کیفیت کلی والدگری و روابط با والدین عوامل محیطی بسیار مهمی اند. به این صورت که والدینی که سلطهجو، کنترل کننده و مداخلهگر هستند باعث میشوند فرزندانشان تمایلات ناسالم وسواسی اجباری پیدا کنند.
منطقی است که والدینی که بیش از حد محافظتکننده اند و کمتر احساسات خود را نشان میدهند، به کودک اینگونه بفهمانند که کمیت زندگی (مدت زمانی که زندگی میکنید) مهمتر از کیفیت زندگی است ( فارغ از اینکه واقعا از آن لذت میبرید یا خیر). آنها این پیام را به فرزندان خود میرسانند که «جهان مکان خطرناکی است که باید با کنترل و احتیاط مدیریت شود.
اینکه چه احساسی دارید مهم نیست، روابط شما مهم نیست، چگونه رفتار کردن شما مهم است. فقط مطمئن شوید که همه چیز را درست انجام میدهید».
تاثیر کودکی در شکل گیری شخصیت وسواسی
یک نظریه در مورد شکلگیری شخصیت وسواسی بیان میکند که این افراد عموماً والدینی نسبتاً سفت و سخت، کنترلکننده داشتهاند که در سبک ارتباطی خود با فرزندانشان عموماً وسواسی بودهاند و این سفت و سختی آنها منجر به شکلگیری یک درگیری درونی در کودک بر سر ابراز استقلال شده است. همه انسانها هنگام تولد هیچ کنترلی روی هیچ چیز نداشتهاند، نه روی بدنشان و نه روی محیط اطرافشان. در حدود 2-3 سالگی، کودک برای اولین بار احساس میکند که قادر به کنترل کردن است.
او بدنش را با کنترل اسفنکتر مقعد و تصمیم گرفتن برای نگه داشتن مدفوع خود و یا بیرون دادن آن، کنترل میکند. همچنین او از طریق کنترل مدفوع خود مادرش را هم به نوعی کنترل میکند، اما چگونه؟ در همین سن 3-2 سالگی مادر آموزش توالت رفتن را شروع میکند و نسبت به مدفوع کردن یا نکردن کودک حساس میشود.
کودک که هم حساسیت مادر را میبیند و هم به توانایی کنترل خود بر مدفوع آگاه شده است، برای اولین بار احساس میکند چیز مهمی دارد که مادر آن را میخواهد و تصمیم اینکه آن را به او بدهد یا ندهد با خودش است.
هرچه مادر کنترلگرتر باشد و نسبت به بیرون دادن مدفوع کودکش بیشتر حساسیت به خرج دهد، کودک هم بیشتر مدفوع را و از طریق آن مادر را، کنترل میکند. پس تعجببرانگیز نیست که چنین فردی وقتی بزرگ شود با کنترل کردن بسیار مسئله داشته باشد. در واقع رشد روانی سالم کودک زمانی شکل میگیرد که کودک اختیار و مسئولیت پذیری نسبی را تجربه کند و حس کند تا حدی کنترل اوضاع شخصی خود (مثل مدفوع کردن) را در دست دارد.
به همین دلیل کودکانی که با والدینی کنترلگر بزرگ شدهاند و این کنترل نسبی را در دوران کودکی خود هرگز تجربه نکردهاند و یا به سختی تجربه کردهاند، در بزرگسالی میل بسیار زیادی برای کنترل امور و محیط خود نشان میدهند. این کنترلگری افراد با شخصیت وسواسی خود را در مسائل مختلف مثل روابط زناشویی، روابط کاری، روابط جنسی، پول، غذا، ارتباط آنها با بدنشان و غیره نشان میدهد.
ناخودگاه و تاثیر آن
یک نگاه دیگر به این موضوع میتواند به این شکل باشد که کودکی که در چنین شرایطی متولد شده است برای کنار آمدن با موقعیت اش، چه کرده است. او به صورت ناخودآگاه از چه راهبردی برای کنار آمدن با این واقعیت که والدینش متوجه احساسات او نیستند، استفاده کرده است؟ به نظر میرسد وقتی افرادی که با ویژگیهایی مانند کمال گرایی، قاطعیت یا توجه به جزئیات متولد میشوند و به دلیل سبک فرزندپروری والدینشان در مورد خوب، قابل احترام و دوست داشتنی بودنشان احساس ناامنی میکنند، از این ویژگیها برای اثبات خوب، قابل احترام و دوست داشتنی بودنشان استفاده میکنند. استراتژی چنین کودکی هر چه که بوده باشد، بهترین راهی بوده است که در آن زمان میتوانسته برای رویارویی با آن موقعیت از آن استفاده کند، البته به صورت ناخودآگاه. در واقع آنچه در کودکی به صورت ناخودآگاه ایجاد شده، ناخودآگاه هم باقی میماند و در بزرگسالی به طور خودکار در میآید.
مشکلات روابط اجتماعی در شخصیت های وسواسی
میل زیاد افراد با شخصیت وسواسی به کنترل کردن میتواند به صورتهای مختلف در روابط آنها نمود پیدا کند و باعث مشکل شود. معمولاً افراد با اختلال شخصیت وسواسی تمام عیار، چالشهای بزرگی برای یک رابطه ایجاد میکنند. گاهی اوقات بهبود رابطه با اینگونه افراد ممکن نیست چرا که آنها متقاعد شدهاند که روش زندگی آنها بهترین است و نسبت به تغییر گشودگی ندارند. البته همه افراد با شخصیت وسواسی در روابط یکسان نیستند. شدت ویژگیها و رگههای شخصیت وسواسی آنها میتواند بسیار متفاوت باشد. برخی از آنها کنترلگری خود را وارد رابطه با شریک عاطفیشان میکنند و به دنبال سلطه پیدا کردن بر شریک خود اند، برخی بیشتر معتاد به کار اند و این کنترلگری و کمالگرایی در کار آنها دیده میشود. یک شریک عاطفی با شخصیت وسواسی که بارزترین ویژگی او در رابطه، سلطهگری است معمولاً بیشترین مشکلات را در روابط ایجاد میکند، اگرچه آنهایی که کار خود را اولویت قرار میدهند و به دلیل اعتیاد به کار در دسترس نیستند هم ممکن است باعث ناراحتی شریک عاطفی خود شوند.
روابط عاطفی با شخصیت وسواسی
یک شریک عاطفی با شخصیت وسواسی، به دلیل ترس از اشتباه پیش رفتن، دائماً سعی میکند آنچه را که در رابطه اتفاق میافتد و نحوه رفتار شریک خود را کنترل کند. او ممکن است در مورد نحوه آشپزی، نحوه لباس پوشیدن، چه چیزی خوردن، چه چیزی گفتن و چگونه و چه وقت رابطه جنسی برقرار کردن اظهار نظر کنند. اگرچه قصد آنها معمولاً کمک کردن است، ولی طرف مقابل ممکن است هر چیزی احساس کند به غیر از قصد کمک کردن.
درک احساسات و انتقال آن
همچنین آنها اغلب از تأثیری که این روی طرف مقابل خود میگذارند بیخبر اند. از آنجایی که افراد با شخصیت وسواسی بیشتر عمر خود درگیر انجام وظایف بودهاند، به غیر از احساس ناامیدی و خشمی که هنگام ناتوانی در کنترل یک موقعیت تجربه میکنند، آگاهی کمی از احساسات خود دارند. این امر باعث میشود که آنها نتوانند از دیگر احساسات خود آگاه شوند و آنها را با شریک زندگی خود در میان بگذارند. همچنین درک احساسات دیگران و همدلی کردن برای آنها دشوار است. آنها ممکن است نسبت به نیازهای دیگران به نظر بیتفاوت بیایند. دوست داشتن یک فرد مبتلا به اختلال شخصیت وسواسی میتواند بسیار سخت باشد، اما درک نادرست آنها میتواند وضعیت را چالش برانگیز تر کند. رفتار آنها از ترکیب یک نیت خوب ولی اشتباه و اضطراب در مورد خوب بودن به اندازه کافی ناشی میشود. اگرچه آنها ممکن است بسیار با اعتماد به نفس و تحت کنترل به نظر برسند، اما معمولاً در درون خود عمیقاً احساس ناامنی میکنند. این احساس ناامنی زیربنایی است که منجر به نیاز آنها به کامل بودن میشود.
کار ،درآمد و خساست در این افراد
شخصیت وسواسی حتی بر چگونگی پول خرج کردن این افراد هم اثر میگذارد. آنها با وجود اینکه به شدت کار میکنند و ممکن است بسیار پولدار باشند اما افرادی خسیس اند که نه برای خودشان پول خرج میکنند و نه اطرافیانشان. در واقع این ویژگی آنها فراتر از صرفاً صرفهجویی کردن است و نوعی احتکار پول است. حتی ممکن است آنها از پول به عنوان ابزاری برای کنترل شریک عاطفی خود استفاده کنند. برای مثال یک فرد با شخصیت وسواسی که از پول به عنوان راهی برای کنترل استفاده میکند ممکن است همسر خود را از سرکار رفتن منع کند. در مقابل نگرانی اصلی افراد با علائم وسواس کثیف بودن پول هنگام لمس آن است و احتکار پول برای آنها موضوعیتی ندارد.
شباهت ها با شخصیت خودشیفته
یک موضوع بسیار مهم دیگر این است که افراد با اختلال شخصیت وسواسی و افراد با اختلال شخصیت خودشیفته بسیار شبیه به هم به نظر میرسند و دارای ویژگیهایی اند که با هم همپوشانی دارند، اما درک تفاوتهای آنها برای تشخیص درست در مورد خودتان یا اطرافیانتان بسیار مهم است. ابتدا به ذکر شباهتهای آنها میپردازم:
مطالعه بیشتر : با اختلال روانی خود چه کنم؟ ممکن است به نقطه قوت من تبدیل شود؟
- به نظر میرسد که هر دوی آنها آرزوی دستیابی به کمال دارند.
- هر دو میتوانند سختگیر و کنترل کننده باشند
- هر دو میتوانند بدون همدلی و سخاوت باشند.
- هر دو میتوانند عصبانی و قضاوت کننده باشند.
- هر دو نیاز به تایید از بیرون دارند.
- هر دو به دنبال جبران ناامنی درونی اند زیرا در تنظیم عزت نفس مشکل دارند.
و اما تفاوتهای آنها:
- افراد خودشیفته بدون هیچ تلاشی احساس میکنند که مستحق تحسین و رفتار ویژه هستند، در حالی که افراد با شخصیت وسواسی به طور خستگی ناپذیر کار میکنند، حتی به خود و عزیزانشان صدمه میزنند تا احترام را به دست آورند.
- خودشیفتهها قوانین و قراردادها را برای منافع شخصی نادیده میگیرند، اما افراد با شخصیت وسواسی بیش از حد وظیفهشناس هستند و قوانین را مهم میدانند. طوری که ممکن است آنها در راستای اجرای قوانین بر خلاف منافع شخصی خود عمل کنند.
- خودشیفتهها ممکن است ایدهآلهای خود را متناسب با موقعیت تغییر دهند تا بیشترین بهرهبری شخصی را داشته باشند، اما افراد با شخصیت وسواسی میتوانند به شدت انعطاف ناپذیر باشند و دارای سیستمهای اعتقادی عمیق و حتی سفت و سخت اند.
- خودشیفتهها سعی میکنند عزت نفس پایین و پوچی خود را با درخشش و زیبایی جبران کنند، اما افراد با شخصیت وسواسی احساس درونی خود که حکایت از ناکافی بودن دارد را با کارآمدی و سختکوشی جبران میکنند.
- خودشیفتهها تصور میکنند که به کمال رسیدهاند، در حالی که افراد با شخصیت وسواسی به ندرت چنین احساسی دارند.
- خودشیفتهها نسبت به دیگران خسیس اند اما برای خودشان ولخرجی میکنند، افراد با شخصیت وسواسی نسبت به دیگران و خودشان بیش از حد صرفهجو اند.
- خودشیفتهها برای بالا بردن خود، همه را تحسین میکنند، اما افراد با شخصیت وسواسی به طور خاص و فقط بر اساس قوانین و معیارهای خود دیگران را تحسین میکنند.
- احساس پوچی و اضطراب خودشیفتهها باعث میشود که احساس کنند باید با اثبات برتری خود، خود را بالاتر از دیگران قرار دهند، در حالی که افراد با شخصیت وسواسی برای بالاتر و برتر بودن از دیگران احساس ضرورت نمیکنند، اما پایینتر از سطح انتظارات بودن و مورد سرزنش قرار گرفتن آنها را بسیار مضطرب میکند.
اختلال خود بیمارانگاری شباهتها با شخصیت وسواسی
همچنین بین افراد با شخصیت وسواسی و افراد مبتلا به اختلال خود بیمارانگاری شباهتهایی وجود دارد. هم افراد خود بیمار انگار و هم افراد با اختلال شخصیت وسواسی موقعیتهای نامطمئن و مبهم را تهدیدآمیز میدانند، زیرا مانع تلاشهایشان برای کنترل میشوند. هر دوی آنها دچار شک و تردید اند، افراد با شخصیت وسواسی به خودشان شک دارند و افراد خودبیمارانگار به سلامتیشان. شک به خود و سوء ظن به بیماری دو روی یک سکه هستند: هر دوی آنها منعکس کننده خودانگارهی ناایمن و آسیبپذیر این افراد است. شايد بارزترين جنبه نياز به كنترل در اختلال شخصيت وسواسی، گرايش به كمال گرايی باشد: دستيابی به كمال به عنوان ابزاری برای اعمال كنترل كامل و رسيدن به امنيت دائمی تلقی میشود. اما به این دلیل که کمال ذاتاً ماهیتی دست نیافتنی دارد، تهدید و ناامنی زیربنایی پابرجا باقی میماند و تلاش برای کمال تکرار میشود. گرایشهای کمالگرا در شخصیت وسواسی که به جستجوی امنیت پیوند خورده است، با ترس از حتی پیش پاافتادهترین اشتباهات و تلاشهای خود آزار دهنده برای اجتناب از اشتباهات نمایان میشود.
تفاوت ها با اختلال خود بیمارانگاری
در اختلال شخصیت وسواسی اجباری، شک مربوط به کل شخصیت است، در حالی که در خود بیمارانگاری معمولاً (هر چند نه همیشه) به حوزه جسمانی محدود میشود. اولین حلقه در زنجیره رویدادهای آسیبشناختی روانی که زمینهساز هر دو اختلال است، ادراک یک تهدید مفرط و در نتیجه تجربهی عظیم آسیبپذیری و ناامنی شخصی است. اگرچه هر دوی این اختلالها با تجربه بیش از حد آسیبپذیری و ناامنی مشخص میشوند، ساختار درون روانی فرد مبتلا به اختلال شخصیت وسواسی اجباری منسجمتر و یکپارچهتر از ساختار درون روانی شکنندهی فرد خود بیمار انگار است.
درمان شخصیت وسواسی
پایدار بودن اختلالات شخصیت بر هیچکس پوشیده نیست، اما این به این معنی نیست که درمان نمیتواند هیچ کمکی به این افراد بکند. همان طور که بالاتر گفته شد، دارو درمانی فقط برای درمان علائم وسواسی کاربرد دارد و در درمان اختلال شخصیت وسواسی اجباری موثر نیست. از بین انواع رواندرمانی معمولاً درمان شناختی رفتاری برای علائم وسواس و رواندرمانیهای تحلیلی یا روانکاوی برای شخصیت وسواسی توصیه میشوند. در حالی که اختلالات شخصیت معمولاً در طول زمان ثابت میمانند، و ایجاد تغییر در آنها آسان نیست، اکثر افراد با شخصیت وسواسی در طول رواندرمانیهای تحلیلی یا روانکاوی میتوانند تا حدی تغییر کنند. اینکه فکر کنیم کل شخصیت آنها تغییر خواهد کرد غیر واقعی خواهد بود. اما درمان میتواند به آنها کمک کند که نسبت به ویژگیهای شخصیتی خود و تاثیرات آنها آگاهی و بینش بیشتری پیدا کنند، احساسات خود را بهتر درک کنند و برخی از ویژگیهایشان مانند وظیفهشناسی و ظرفیت به تعویق انداختن لذت و رضایت را در راههای سالمتری به کار گیرند.
درمان به وسیله روان درمانی تحلیلی یا روانکاوی
هدف روان درمانی تحلیلی یا روانکاوی دستیابی به تغییرات گستردهتر و عمیقتر در شخصیت با ایجاد آگاهی بیشتر از تاثیرات ناخودآگاه است. این نوع درمانها همچنین منجر به ایجاد بینش نسبت به الگوهای مقابلهای که در نتیجه مسائل خانوادگی و محیطی ایجاد شدهاند، میشوند. هدف آنها فراتر از بهبودی علائم است. درمان موفقیتآمیز نه تنها باید علائم را تسکین دهد بلکه باید تواناییها، کارکردها و منابع روانی فرد را تقویت کند. در رواندرمانیهای تحلیلی یا روانکاوی چنین اهدافی از طریق دروننگری، خودکاوی، و خودشناسی که در بستر رابطه ایمن بین درمانگر و بیمار اتفاق میافتد، دنبال میشوند. در واقع یکی از مهمترین جنبههای کار با افرادی که شخصیت وسواسی دارند، کمک به آنها برای درک انگیزههای عمیقتر رفتارهای وسواسی اجباری شان است، یافتن سرچشمههای عمیقتر این تمایلات و معنای پشت علائم.
ویژگی های مثبت این نوع شخصیت
در آخر ذکر این نکته بسیار مهم است که بسیاری از افرادی که دارای شخصیت وسواسی اجباری اند کارهای خلاقانه و سازندهای در طول تاریخ انجام دادهاند، بنابراین موضوع مهم چگونگی به کار گرفتن این ویژگیها و تمایلات است. بسیاری از ویژگیهای شخصیت وسواسی عنوان مثال پشتکار، سخت کوشی، صرفهجویی، جاه طلبی، و کنترلگری در جوامع سرمایهداری و تکنولوژیک بسیار مورد توجه و پاداش قرار میگیرند. کسانی که دارای تعداد سالمی از این ویژگیها اند، دارای احساس ارزشمندی و مقبولیت، ثبات عاطفی و مقاومت نسبی در برابر استرس هستند.
0 پاسخ
Thank you for explaining the differences between ocd and ocpd