چرا کودکان علاقه به قصه و بازی تکراری دارند؟ - لوکال سایکولوژی

15 دقیقه مشاوره رایگان با هر رواندرمانگر جهت آشنایی بیشتر خدمات

خدمات روانشناسی برای فارسی زبانان کل دنیا

بعدا بخوان

0 مورد

تاریخ انتشار

1 نوامبر 2020

دسته بندی

عنوان های این مقاله

اگر این مقاله مفید بود امتیاز دهید.

0 / 5. 0

عنوان های این مقاله
چرا کودکان علاقه به قصه و بازی تکراری دارند؟

از بازی تکراری کودکتان کلافه شده اید؟

شاید شما به عنوان والد کودک مشاهده کرده باشید که مدتهای زیادی فرزندتان از شما می خواهد یک  بازی تکراری خاص که او بدان علاقه دارد را با او انجام دهید، و یا هر شب موقع خواب، یک قصه تکراری که شاید بارها برایش خوانده اید و یا گفته اید را بازهم تکرار کنید. این قضیه ممکن است تا بدانجا ادامه پیدا کند که شما از این تکرار خسته و یا حتی متعجب شوید، چرا که این تکرار با روحیه تنوع طلب کودکتان در تناقض است؛ و یا حتی با روحیه خلاق کودکتان جور در نمی آید؛ گاهی همین تصورات موجب می شود که وسوسه شوید بازی یا قصه جدیدی برای کودکتان رو کنید که شاید بنظر خودتان هیجان انگیزتر باشد. ولی در همین نقطه است که والدین باید به این فکر کنند که چرا کودک من به تکرار این بازی خاص نیاز دارد؟ آیا مگر قرار نیست اینطور باشد که بازی ها و قصه های جدید برای کودک جذاب تر باشند؟ جواب در این حقیقت است که بازی برای کودک صرفا جنبه سرگرمی و وقت گذرانی ندارد، همانطور که گوش سپردن به صدای قصه گو هنگام خواب، صرفا برای راحت تر به خواب رفتن او نیست. در واقع قصه و بازی برای یک کودک کارکردهای گوناگونی دارد و به نوعی “زندگی کردن” است.

کارکرد استفاده کودک از شخصیت های ساختگی

در این بخش به درخواست قصه های تکراری از سمت کودک می پردازیم. در اغلب قصه ها شخصیت هایی وجود دارند مانند جادوگر بدجنس، نامادری بدجنس، پیرزن مهربون، فرشته مهربون، مرد خشن، دیو یا هیولای ترسناک و … . تمام این شخصیت ها دارای رفتارها و احساساتی مثبت و یا منفی می باشند: خشم، عصبانیت، حسادت، عطوفت، کمک به دیگری، انتقام گیری، نفرت، وحشت، ترس و …، که بسیاری از این احساسات، بویژه از نوع منفی آنان مانند نفرت و خشم برای کودک قابل تحمل نمی باشند؛ به این معنی که کودک تمام این احساسات را مانند هر آدم دیگری در وجود خود دارد، ولی نمی تواند وجود آنان را در خودش تحمل کند و بپذیرد. این همه حس و هیجان در وجود یک فرد نیاز به تخلیه و ابراز شدن، و همچنین حل و فصل دارد. در اینجا قصه به کمک کودک می آید و کارکرد خود را پیدا می کند. کودک با شخصیت های قصه همانند سازی می کند، خود را جای آنان می گذارد تا بتواند احساسات غیر قابل تحملی که دارد را درهیبت آن شخصیت تجربه کند (مثلا هیولای خشمگین)، سپس چاره ای برای آن احساسات بیندیشد. بسیاری از قصه ها بگونه ای هستند که کودک می تواند پایان قصه و یا نقاط نامعلومی که در بین قصه وجود دارد را با تخیل خود پر کند و تکه هایی را به قصه اضافه کند. هر کودکی بنا بر نیازهای هیجانی و احساسات خود، قصه را بازسازی می کند و روایت جدیدی از قصه می سازد. کودک در هر بار تکرار قصه، این فرصت را به خود می دهد که با این احساسات غیر قابل تحمل، کاری بکند و فرایندی را ایجاد کند که منجر به تحمل آسان تر آن احساسات شود، و یا طبق روایت جدیدی که از قصه ساخته، به حل و فصل آن حس پرداخته باشد و یا راه چاره ای برای آن حس پیدا کند. بنابراین ممکن است تکرار این قصه روزهای طولانی و پیاپی بطول انجامد، ولی روزی خواهد رسید که کودک علاقه چندانی به آن قصه نشان نمی دهد، و آن زمانی است که کودک به نوعی برای آن احساسات چاره ای یافته است.

قصه و بازی شبیه سازی زندگی برای کودکان است

بازی ها هم مانند قصه ها کارکردی مشابه دارند با این تفاوت که در بازی کودک کمی می تواند با تکان خوردن و حرکت کردن، ادای شخصیتی که در بازی است را نیز در بیاورد و اینطوری از بدنش هم برای تخلیه حسی که دارد (ولی به شخصیت بازی نسبت داده)، استفاده کند. خیلی بهتر است که نوع بازی، روند بازی و شخصیت های بازی را خود کودک انتخاب کند تا بتواند هرطوری که روان او نیاز دارد با حس هایش در قالب بازی تکراری کاری کند. تقریبا همه بچه ها خلاقیت ساختن یک بازی را دارند ولی معمولا بچه هایی که ترس یا شرم کمتری دارند شروع کننده بازی بوده و کل مسئولیت انتخاب بازی و گرداندن آن را به عهده می گیرند. بچه هایی که به نوعی ترس از فاش شدن احساسات دارند و یا به نوعی سرکوب شده اند امکان دارد شروع کننده نباشند، کمی کناره گیری کنند و سعی کنند شما یا فرد دیگری مسئولیت روند بازی را بعهده بگیرید و یا ترجیح دهند از بازی هایی که قبلا طراحی شده استفاده کنند. در این موارد کودک به کمک احتیاج دارد تا با کمی هل دادن شما به بازی وارد شود و سهمی در آن داشته باشد تا بتواند با ساختن شخصیت ها کنترل روی عواطف و احساساتش را تجربه کند و اگر بازی برای کودک به اندازه مناسبی کارکرد داشته باشد و اذیتش نکند آن را بارها انجام خواهد داد تا آنچه لازم است، در روانش تنظیم شود و پس از آن خودش سراغ بازی دیگری خواهد رفت. کودک چهار ساله ای را می توانم مثال بزنم که درگیر خشم شدید به پدر بود و چندین ماه در اتاق درمان با عروسک های کوچکی مثل پلنگ و میمون و بت من و پلیس و… بارها و بارها بین 2 تیم، جنگ و کشتار راه می انداخت؛ دراوایل این بازی های تکرار شونده قدرت دست شخصیت ها جابجا می شد و معلوم نبود کی قوی تره؟ کی خوب تره؟ کی باید کشته بشه؟ کم کم صاحبان قدرت و قربانی ها مشخص شدند و قربانی کشته شده زیاد داشتیم. کمی که بیشتر گذشت حس گناه ناشی از کشتن نمایان شد و کمی بعد کمک به قربانیان اضافه شد و پس از چندین ماه کسی در بازی کشته نمی شد و اگر زخمی داشتیم در بازی به بیمارستان جهت ترمیم منتقل می شد. این یک نمونه از رویارویی یک پسر بچه 4 ساله با خشم، تخلیه و ابراز آن، و حل و فصل نسبی آن است. طوریکه در تکرارهای آخر، خشم موجود در شخصیت های داستان باعث کشته شدن کسی نمی شد. این برای کودک بسیار سازنده است که تجربه کند خشم او قرار نیست منجر به کشته شدن والدین و یا هر کس دیگری شود و یاد می گیرد از خشم خود نترسد و آن را سرکوب نکند.

بنابراین والدین بهتر است به کارکرد بازی تکراری و قصه در کودکان توجه داشته باشند و فکر نکنند نگاه کودکان شبیه بزرگسالان است و اجازه دهند کودک هرچقدر لازم است با شخصیت های داستانش بماند و زندگی کند چراکه در حال رشد روانی است.

نظرات شما ارزشمند است

نشانی ایمیل شما محفوظ می ماند

0 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × 2 =

شما با موفقیت عضو خبرنامه شده اید.