اهمیت ابتدایی ترین دل مشغولی و در هم آمیختگی مادر با نوزاد - لوکال سایکولوژی

15 دقیقه مشاوره رایگان با هر رواندرمانگر جهت آشنایی بیشتر خدمات

خدمات روانشناسی برای فارسی زبانان کل دنیا

بعدا بخوان

0 مورد

تاریخ انتشار

29 دسامبر 2020

دسته بندی

عنوان های این مقاله

اگر این مقاله مفید بود امتیاز دهید.

0 / 5. 0

عنوان های این مقاله
اهمیت ابتدایی ترین دل مشغولی و در هم آمیختگی مادر با نوزاد

بسیاری از مادران با کودک تازه متولد شده خود دل مشغولی زیادی را به شکل یک “وضعیت” جدید تجربه می کنند. گاهی دل مشغولی و درهم آمیختگی مادر با نوزاد تا حدی است که گویی بغیر از آن دو نفر چیز دیگری در جهان وجود ندارد و یا دست کم اهمیتی ندارد. برخی از مادران تا مدتی در این وضعیت باقی می مانند و برخی دیگر از این تجربه حس کلافگی داشته و بنا به دلایلی (روانی و یا محیطی) می خواهند به سرعت خود را از این وضعیت خلاص کنند. برخی نیز با قدرت هرچه تمام تر در مقابل همچین وضعیتی می جنگند و آن را یک تله برای مادر تازه فارغ شده دانسته و نمی خواهند محکوم به “فقط مادری کردن” باشند و نگران از دست دادن نقش های دیگر خود در زندگی اند.

در این مقاله می خواهیم به این ابتدایی ترین دل مشغولی و درهم آمیختگی مادر با نوزاد اش بپردازیم: دلیل آن چیست؟ آیا چنین حالتی طبیعی است؟ سالم است و یا مرضی؟ چه افرادی در این وضعیت قرار می گیرند؟ اهمیت این حالت برای مادر و نوزاد چیست؟

نوزاد انسان، از لحاظ تامین بقای خود، ناتوان ترین نوزاد در مقایسه با بقیه گونه های پستان دار است. برای مثال نوزاد یک خرس یا گوزن یا گوسفند، کمی بعد از تولد توانایی راه رفتن پیدا کرده و به طور غریزی به سمت پستان مادرش حرکت می کند تا تغذیه شود. بواسطه توانایی زود هنگام حرکت کردن می تواند نیاز به غذا را برآورده کند؛ همچنین در صورت گرم و سرد شدن محیط به محل بهتری پناه ببرد. درحالیکه نوزاد انسان این توانایی را تا مدت های مدیدی ندارد و بطور قطع باید فرد مراقبت کننده ای حضور داشته باشد که بقای او را تسهیل کند: فردی که پستان یا شیشه شیر را نزدیک دهان او قرار دهد؛ با کم و زیاد کردن لباس، از او در برابر سرما و گرمای محیط محافظت کند؛ محل تخلیه ادرار و مدفوع او را با تعویض پوشک مدیریت کند و بطور کلی نیازهای او را برآورده نماید. بدیهی است فرد مراقبت کننده که در اکثر موارد مادر نوزاد است، باید به علامت هایی که نوزاد از خود بروز می دهد توجه زیادی داشته باشد و فقط منتظر گریه اعتراضی کودک ننشیند، بلکه نهایت تلاشش را بکند تا نیاز نوزاد را درک کند تا بقای او به خطر نیفتد.

بقا و زنده ماندن نوزاد انسان را تنها تغذیه و مراقبت های فیزیکی تضمین نخواهد کرد، این نوزاد به پیوندهای ارتباطی و عاطفی نیز نیازمند است.

در این راستا یک وضعیت طبیعی برای مادران می تواند ایجاد شود که از لحاظ روانی نوزاد را با خودشان “یکی” بپندارند. برای مثال گرسنگی او و نیاز به گرما و یا خنکی بیشتر در نوزاد را حس می کنند. حتما از بسیاری مادران جملات این چنینی شنیده اید: من می دونم الان سیر نشده و لازمه بیشتر شیر بخوره، حس می کنم از گرما کلافه شده، مطمئنم الان خواب های خوب داره می بینه و راضیه. این جملات نشان می دهند که مادر به اندازه کافی و لازم توانسته است با کودک خود ” همانند سازی” کند تا نیازهای او را لمس کند. این وضعیت برای مادر و نوزاد بسیار سالم و لازم است. همچین وضعیتی به سادگی رخ نمی دهد و اگر رخ دهد، ماندن در آن نیز کار راحتی نیست. ظاهر مادر در این حالت درهم آمیخته با نوزاد گاهی اوقات شبیه فردیست که انگار از لحاظ روانی نرمال نیست و یا کلا با اطرافش کاری ندارد. آنقدر که مادر دل مشغول نوزاد است و تمام هم و غم او نوزاد است تا جاییکه مثلا به نظافت شخصی خود رسیدگی نمی کند، به نیازهای همسر و مسائل دیگر روزمره علاقه و توجهی نشان نمی دهد، حوصله دوستان و افراد دیگر را ندارد و گاهی حضور دیگران آرامش او را بهم زده و پرخاشگر می شود؛ زمان و چگونگی خورد و خوراک و خواب خود را با نوزادش تنظیم می کند، علاقه ای به پاسخگویی به همکاران و رئیسش ندارد و این موضوعات برایش از حیطه اهمیت خارج می شوند و بطور کلی از آنجه قبلا لذت می برد دیگر لذت نمی برد و آنچه برایش دغدغه و نگرانی بود نیز دیگر اهمیتی ندارد. این حالات معمولا از هفته های آخر بارداری تا چند هفته بعد از زایمان ادامه دارد؛ بنابراین مهم است همسر و بقیه افرادی که با مادر و نوزاد رابطه دارند (دوستان و همکاران و چه بهتر کل جامعه)، اهمیت چنین حالتی را درک کرده و آن را به عنوان یک مرحله لازم و طبیعی به رسمیت بشناسند، همچنین شرایط را برای مادر مهیا کنند تا بدون نگرانی بتواند در این “در هم آمیختگی سالم با نوزاد” اش باقی بماند و انتظار دیگری از مادر نداشته باشند.

آیا همه مادران این درهم آمیختگی را تجربه می کنند؟

مادرانی می توانند به این همانند سازی لازم برسند که از لحاظ روانی نگران از دست دادن “من” و ذوب شدن در نوزادشان نباشند. مادرانی که دائما سعی دارند هویتشان به هویت نوزادشان مبادا گره بخورد، و یا استقلال خود را از دست بدهند، و یا نقش مادری خوشحالشان نمی کند و یا ترس از دست رفتن هویت و فعالیت های قبل از زایمان را دارند، در این وضعیت نمی توانند زیاد دوام بیاورند و برایشان بسیار مضطرب کننده است و به سرعت تمایل به بازگشت به حالت “غیر در هم آمیخته” را از خود نشان می دهند. برخی از مادرانی که تمایل به فرار از این وضعیت دارند معمولا در طول زندگیشان تمایل به همانند سازی با “مردانگی” داشته اند. مردانگی در اکثر فرهنگ ها آمیخته شده است با مفاهیمی مانند قدرت طلبی، عاملیت داشتن، فاعلیت داشتن. برای این دسته از مادران همانند سازی با یک نوزاد که تماما در جایگاه انفعال قرار گرفته و ناتوان و بی قدرت است بسیار سخت خواهد بود؛ در نتیجه این مادران از همانند سازی سالم با نوزاد خود در راستای درک و لمس نیازهایش ناتوان بوده و این مرحله را با کمی اختلال سپری خواهند کرد.
مهم است این درهم آمیختگی وجود داشته باشد ولی نه به مدت طولانی. بدین معنی که چه مادر نتواند این حالت را تجربه کند و چه مادر این حالت را تجربه بکند ولی نتواند از آن در بیاید، هر دو حالت برای این زوج مادر- کودک مرضی و ناسالم خواهد بود. اینکه مادری بتواند این تجربه را داشته باشد خیلی به سلامت روان و آمادگی روانی مادر بر میگردد؛ و اینکه بتواند به موقع از آن بیرون بیاید نیز، هم به میزان سلامتی روان مادر ربط دارد و هم کمک های بیرونی لازم است که از جایی به بعد مانع طولانی تر شدن این درهم آمیختگی شوند. ضلع سومی باید وارد این رابطه تنگاتنگ دو نفره شود که معمولا همسر و اطرافیان مادر می باشند. مثلا همسر و اطرفیان شروع کنند از مادر خواسته هایی داشتن و کم کم از او دعوت کنند به ابعاد دیگر زندگیش نیز نگاه کند.

اهمیت این “در هم آمیختگی مادر با نوزاد” در این مدت زمان بخصوص برای نوزاد از این جهت است که:

• نوزاد همه کار توان و قادر مطلق (omnipotent) بودن را تجربه می کند که از لحاظ رشد دستگاه روانی سالم، برای نوزاد بسیار حائز اهمیت است.
• مادرانی که می توانند در این درهم آمیختگی به مدت لازم (نه بیشتر و نه کمتر) باقی بمانند، یکی از علل اوتیستیک شدن کودک را از میان برداشته اند. مادری که نیازهای نوزاد را درک و رفع نکند، درواقع موجب تجربه ناکامی و سرخوردگی در نوزاد شده و نا امیدی از درک نیازها و ناکامی بیش از حد در آن دوران باعث می شود نوزاد به ناچار به دنیای درونی خود پناه ببرد و درخود ماندگی یا اوتیسم رخ دهد (اوتیسم دلایل و فاکتورهای متفاوتی دارد که یکی از آن ها در همین دوره چند هفتگی نوزاد، بی توجی مادر به نوزاد است، البته هر کم توجهی منجر به اوتیسم نمی شود و بررسی های بالینی و تخصصی لازم است).
• مادری که نتواند از این حالت در بیاید و به نوزاد هم به هر ترتیبی که شده اجازه ندهد این درهم آمیختگی را ترک کند، می تواند باعث بوجود آمدن اختلال های روانی جدی از طیف اسکیزوفرنی در فرزند شود.
• همانطور که گفته شد این درهم آمیختگی تجربه ای لازم برای نوزاد است و عدم وجود این تجربه می تواند به شکل یک آسیب (trauma) اثر خود را بعدها نشان دهد.
• در نیامدن از این حالت و یا زود در آمدن از آن، در رشد دستگاه روانی کودک (اینجا بیشتر منظور ایگوی کودک است) اختلال ایجاد می کند؛ درحالیکه کودک نیاز به توانمند شدن در کنترل تکانه دارد، تا بتواند با سختی ها مواجه شود نه اینکه فرار کند، و پس از آن لازم است بتواند نیاز و خواسته اش را بشناسد، از هم تفکیک کند و با هرکدام کاری سازنده انجام دهد و در راستای ارضای آنان قدم بردارد، یعنی بتواند زندگی کند.

اهمیت این ” درهم آمیختگی مادر با نوزاد” در این مدت زمان بخصوص برای مادر از این جهت است که:

• در روند طبیعی مراحل رشدی، دستگاه روانی نوزاد نیز رشد کرده و نوزاد تمایل به جدا شدن از این درهم آمیختگی را داشته و کم کم از مادر فاصله روانی می گیرد. مادرانی که در این وضعیت رفته ولی نمی توانند از آن بیرون بیایند، همگام با نیاز کودک جهت جدایی حرکت نکرده و رها شدگی توسط کودک را تجربه می کنند و با یک حفره خالی مواجه خواهند شد، که این خود یکی از دلایل افسردگی پس از زایمان می باشد (افسردگی پس از زایمان دلایل دیگری نیز می تواند داشته باشد).
• مادرانی که این تجربه را نداشته اند، ممکن است در ماه ها و یا سالهای بعد در صدد جبران آن برآیند؛ برای مثال مادری که دائما دل مشغولی با جزئیات خورد و خوراک فرزند 20 ساله اش را دارد، یا مادری که حاضر نیست کودک 4 ساله را به مهد کودک بفرستد و از او جدا بماند، یا مادری که دائما اضطراب دارد فرزند نوجوان یا جوانش بیرون از خانه بماند و یا با هر رابطه فرزندش با دیگران بهم می ریزد و مضطرب می شود. این ها همه مثال هایی از رفتار مادریست که زمان لازم طبق نیاز نوزاد نتوانسته عمل کند و بر اساس حس گناه ایجاد شده، به رفتارهای جبران کننده دست می زند، در حالیکه این بار نیز مطلقا بر اساس نیاز فرزندش رفتار نکرده است و معمولا بطور طبیعی فرزندان نیز این رفتارها را پس می زنند. این مادران سال های زیادی از عمر و انرژی روانی و فیزیکی خود را صرف چیزی می کنند که قابل جبران نبوده و دور باطل برای خود و فرزندشان است.
در این مقاله سعی کردیم شما را با گوشه ای کوچک ولی مهم از رابطه مادر و نوزاد آشنا کنیم، اینکه سلامت روانی مادر و آمادگی او برای داشتن یک نوزاد دارای اهمیت زیادی بوده و اثر آن در تمام طول زندگی مادر و فرزند خواهد ماند. در صورتی که احساس نیاز به داشتن آمادگی روانی برای داشتن فرزند دارید می توانید از روان درمانگرهای ما کمک بگیرید.

نظرات شما ارزشمند است

نشانی ایمیل شما محفوظ می ماند

0 پاسخ

    1. حتما، در حال حاضر میتونید از خانم شهره فراهانی، خانم پرستو یوسفعلی، آقای خاکبازان، خانم فریبا نامنی و خانم دکتر زهرا قنبری برای مسائل فرزندپروری کمک بگیرید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

9 + 2 =

شما با موفقیت عضو خبرنامه شده اید.