دلایل مراجعه به روانشناس برای هر کسی فرق دارد ولی بطور کلی در ظاهر همه برای زندگی بهتر به متخصص روان مراجعه می کنند ولی این فقط ظاهر ماجراست.
در دنیای مدرن، یا هر چیزی اسمش را بگذاریم، بهرحال دورانی که ما در آن زندگی می کنیم، بنظر می آید اطلاعات داشتن و دانستن آنقدر مهم و حتا رقابتی شده که شاید باعث شود از بکار گیری همان اطلاعات برای زندگی کردن جا بمانیم، یادمان برود که این اطلاعات را می شود زندگی کرد. یکی از این اطلاعات که خیلی ها دنبالش هستند تشخیص گذاری و اسم گذاشتن روی بیماری یا دلیل رفتار ناکارآمد است، چه برای خودشان و چه برای دیگران.
خیلی از افراد را دیده ایم که در به در بدنبال این هستند که تشخیص ADHD برای کودک یا نوجوان غیر قابل کنترلشان بگیرند (شاید ترجیح می دهند با دارو بچه را کنترل کنند و دلیل رفتار بچه را در رفتار و مدل ارتباطی اشان با بچه نبینند). خیلی ها را دیده ایم که از این مطب به اون مطب میروند که بالاخره یکی بهشون بگه دلیل موفق نبودن یا تنبلی یا بی کاری شما افسردگی حاد است. خیلی ها هم زحمت دکتر رفتن و آواره مطب ها شدن را به خود نمی دهند و خودشان دست بکار شده و یه تشخیصی به لطف اطلاعات استخراج شده از اینترنت برای خودشان می گذارند و برای رفتارها یا احساسات مختل کننده شان دلیل جفت و جور می کنند.
مثلا آخه من OCD دارم، یا چون من کلاستروفوبیک هستم، یا میدونی که من دوقطبی ام، یا چونکه من ایده آل گرا هستم، من شخصیت مقعدی هستم و… . گاهی اسم های جالب با دوز عجیب نسبت داده شده و جدید هم در میانشان شاید بشنویم مثل: من اوتیسم خفیف دارم! یا من یک کمی اسکیزوفرنی دارم! یا آخه من در عقده ادیپ گیر کردم! (اینا دیگه مشخصا خود تشخیص گذاری بر اساس اینترنت اند). از همه جالب تر آنهایی هستند که دنبال اسم خاص یا توجیه متقاعد کننده ای هم نیستند و با گفتن جمله “آخه من خیلی حساس هستم” می خواهند کارشان را راه بیاندازند.
خوب حالا شما تشخیص بیماری را گرفتید یا خودتان گذاشتید، می خواهید با آن چه کار کنید؟
از آنجاییکه ناشناخته ها باعث بالا رفتن اضطراب در انسان می شود، افراد سعی می کنند با اسم گذاشتن و لیبل زدن به رفتارهای نابهنجار و dysfunctional ، خودشان را راضی کنند که حالا این را می شناسم و می دانم، همین دانستن باعث می شود اضطراب شان کاهش پیدا کند. ولی قصه این است که این تشخیص گذاری بیماری و اسم گذاری (تازه اگر بدرستی هم انجام شده باشد) فقط صورت مساله است و نه حل مساله. در همین نقطه است که افراد مختلف مسیرهای متفاوتی را انتخاب می کنند. برخی تشخیص بیماری را می گیرند و از آن به شکل یک سپر بلا استفاده می کنند و هرجا هر کسی ایرادی بهشان گرفت، اعلام می کنند که من فلان تشخیص بیماری را گرفته ام و انتظار دارند دیگران (و حتا خودشان) ملاحظه بیشتری داشته باشند، بطور آسون گیرتر و خاص تری با آنان رفتار کنند و چیز زیادی ازشان نخواهند و خلاصه به یک زندگی محدود، خواسته های محدود با شرایط خاص، پر از توقع از دیگران، بدون توقع از خودشان و با مسئولیت حداقل (چون همه مسئولیت ها گردن بیماری روانی شان انداخته شده) ادامه می دهند.
بعضی دیگر هم تا سالهای سال بطور خستگی ناپذیر از این روانشناس به اون روانشناس میروند و یک لیست بلند بالا از اسم های بیماری روانی برای خود جمع می کنند بدون اینکه لحظه ای در صدد رفع مشکل باشند. عده ای هم که اصلا کارشان به روانشناس نمی کشد، پاتوق این عده مطب انواع پزشک های متخصص از داخلی و روماتولوژی تا قلب و اورتوپد است و سالیان سال درگیر بیماری های جسمی هستند و احتمالا بارها هم از پزشک ها شنیده اند که دردها و علائم بدنی شما احتمالا ریشه روانی (به قول پزشک ها ریشه عصبی) دارد و بهتر است استرس نداشته باشید و یا به روانشناس مراجعه کنید. ولی این دسته، مطب پزشک ها را بیشتر می پسن%A
0 پاسخ
????مرسی، خوب بود
????????????