خدمت به دیگران و دلسوزی برای آنان در طولانی مدت می تواند ما را دچار فرسودگی کند.
در این متن می خواهیم در مورد افرادی صحبت کنیم که معمولا شخصیتی همدل و با شفقت دارند و همین امر باعث می شود خود را در خدمت دیگران قرار دهند. این افراد در طول زندگی شان زیادی دل به دل بقیه داده اند، به درد دل مردم زیاد گوش کرده اند، پای غرغر کردن دوستانشان از زندگی ای که دارند نشسته اند، از اضطراب ها و استرس هایی که اطرافیان شان تجربه می کنند زیاد شنیده اند و بطور خلاصه سنگ صبور همه بوده اند، و یا از بقیه پرستاری و مراقبت های زیادی کرده اند.
این افراد معمولا بعد از مدتی که این همه بار روی دوش خود گذاشته اند دچار تغییراتی می شوند و آن همه خدمت رسانی عاطفی یا عملی از پا درشان می آورد؛ و یک موقعی می رسد که آنان را اینطوری می بینیم:
- به مسائل تراژیک دیگر اهمیت نمی دهند.
- انگار سیم پیچی احساسات شان قطع شده است.
- حس و حال هدف داشتن ندارند.
- حوصله معاشرت با دوستان را ندارند.
- حال و حوصله کارهای خیر خواهانه و داوطلبانه که قبلا می کردند را دیگر ندارند.
- دائم می گویند: دیگه نمیتونم.
- حوصله اخبار را نداشته و در مورد حل مشکلات دنیا هم ناامید هستند.
- خستگی بدنی و حس کمبود خواب دارند.
- اگر از کسی مراقبت می کنند، حالا احساس خشم به آن فرد را تجربه می کنند.
لازم است بدانیم ین افراد لزوما دچار افسردگی نشده اند بلکه این ها نشان می دهند این افراد در مهربانی و دلسوزی آنقدر زیاده روی کرده اند که دچار “فرسودگی ناشی از مهربانی” (Compassion Fatigue) شده اند و باید فکری به حال خودشان کنند.
حالا چطور از فرسودگی ناشی از مهربانی و دلسوزی بیرون بیایم؟
توجه کنم هر آنچه تا الان انجام داده ام، تمرکز روی دیگران و غم و غصه و اضطراب هایشان بوده است، کاری که الان لازم است انجام دهم درست برعکس آن است: لازم است روی خودم تمرکز کنم فارغ از اینکه بقیه چه مساله ای در زندگی شان دارند و حداقل تا زمانی که خودم در ریکاوری بسر می برم از دیگران بخواهم مسائل شان را نزد من نیاورند. ریکاوری و دوره بهبودی من باید شامل تغذیه کردن روان خودم باشد. آنچه من احتیاج دارم چیست؟ غم و قصه خودم چه هستند؟ نگرانی های خودم کدام هستند؟ برای این ها چکار می توانم انجام دهم؟