از دست دادن و دوباره بدست آوردن بخشی از زندگی است که از آن گریزی نیست. همه ما در زندگی “رها شدن” یا “از دست دادن” را تجربه کردهایم و بدون شک باز هم تجربه خواهیم کرد. از همان بدو تولد، پا گذاشتن به دنیایی مملو از ناشناختهها همراه است با تجربه دردناک از دست دادن محیط امن و گرم و نرم رحم مادر.
هستند افرادی که با اضطرابی دائمی که از “ترس از دست دادن” نشئت میگیرد زندگی میکنند. هر دستاوردی یا هر گونه دلبستگی به موضوعی برای آنها ممکن است همراه باشد با یک ترس از دست دادن. اما این ترس که گاهاً میتواند فلجکننده باشد از کجا میآید و ریشه در چه دارد؟ و خود را به چه شکلی نشان میدهد؟ آیا همیشه به راحتی میتوان آن را دید و درک کرد؟
ما بسیاری از اوقات از چیزهایی میترسیم که هیچگاه در زندگی آنها را نداشتهایم و تجربه نکردهایم.
اگر از منظر روانکاوانه آن را بنگریم، ترس از دست دادنی که اکنون و در بزرگسالی ما با آن دست و پنجه نرم میکنیم در تعارضات حل نشده و تجارب کودکیمان ریشه دارد. در واقع کسی گه به صورت بیمارگون از تنهایی و رها شدن توسط یک دیگری مهم میترسد، در کودکی افراد مهم زندگیاش از لحاظ فیزیکی یا هیجانی در دسترس نبودهاند و یا رابطه سالمی با آنها نداشته است. برای مثال تجاربی مثل طلاق والدین، مرگ والدین یا نزدیکان و یا حضور نداشتن مراقبی حمایتگر و از لحاظ عاطفی در دسترس، میتوانند حس رها شدگی عمیقی در کودک ایجاد کنند و دنیای درون روانی او را چنان ناامن کنند که اثرات آن تا بزرگسالی بر جای بماند. در واقع تصویری که او از دیگری مهم و نزدیک زندگیاش میسازد، تصویر کسی است که عملاً دور است و نزدیک نیست.
فقط این موضوع را باید در نظر داشت که تجارب درون روانی افراد چه در کودکی و چه در بزرگسالی منحصر به فرد اند و آنچه ممکن است من را بسیار ناامن کند و منجر به شکلگیری ترس از دست دادن در من شود، میتواند بر دیگری تاثیرات متفاوتی بگذارد و واکنشهای دیگری را در او برانگیزد.
پس هر کسی که در کودکی تجربه از دست دادن والدین یا جدایی آنها را داشته است لزوماً در بزرگسالی ترس از رها شدن یا از دست دادن نخواهد داشت و عوامل متعدد دیگری نیز در این میان دخیل اند. مثلاً اگر والدین در مورد جدایی با فرزنداشان صحبت کنند و یا بچه به سنی رسیده باشد که بتواند تصویری امن از والدینش را درونی کند و آن تصویر را در نبود آنها هم به همراه داشته باشد، احتمال اینکه جدایی والدین زخم عمیقی بر روان کودک بر جای بگذارد کمتر خواهد بود. همان طور که جان بالبی معتقد بود کودک برای اینکه مستقلانه بتواند دنیا را کاوش و آن را کشف کند، به یک پایگاه ایمن نیاز دارد، به یک دلبستگی ایمن و ناگستنی با والدین، که به نوعی همان تصویر درونی شدهی والدین ایمن است. حال اگر این تصویر به هر دلیلی درونی نشود، اگر دلبستگی ایمن شکل نگیرد و یا اگر کودک تجارب تراژیکی داشته باشد که نتواند آنها را حل و فصل کند، در بزرگسالی نمود آن را به شیوههای مختلف و در حوزههای مختلف خواهیم دید که یکی از آنها همین ترس از دست دادن است و خود ممکن است به شیوههای متفاوتی بروز پیدا کند.
- ترس از رها شدن در یک نفر ممکن است به صورت چسبندگی بیش از حد خود را نشان دهد. کودکی که مادرش با او قهر میکند و او بعد از گریه و زاری و عجز فراوان میتواند مادر را دوباره بدست آورد، ممکن است به صورت ناآگاهانه به این نتیجه رسیده باشد که فقط با چسبیدن به دیگری است که میتوان او را داشت، در غیر این صورت تنها خواهد ماند. چنین فردی در روابط خود در بزرگسالی هم میشود همان کودک ترسانی که دائماً به دیگری میچسبد مبادا او را از دست دهد، هیچ فاصلهای را تاب نمیآورد و حتی به قولی ممکن است آویزان به نظر برسد.
- در دیگری این ترس ممکن است کلاً انکار شود. بدین صورت که فرد تنها طوری رفتار میکند که انگار نه ترسی وجود دارد و نه نیازی به رابطه با دیگری. او به صورت ناآگاهانه از برقراری روابط عمیق عاطفی و صمیمانه اجتناب میکند، تنهایی خود را بسیار ارج مینهد و عمدتاً روابط خود را سطحی نگه میدارد. غالباً خود را به صورت افراطی درگیر کار و پیشرفت و موفقیت میکند و بر دستاوردهایش در این حوزهها متمرکز میشود. او سعی میکند تمام خلأهای درونی خود را با موفقیتهایش جبران کند، اما جایی در زندگی ممکن است به این نقطه برسد که تمام این دستاوردها هم برایش کافی نیست و انگار پایانی بر این جست و جوی دائمی موفقیت وجود ندارد. آنجاست که پوچی عمیقی وجودش را فرا میگیرد و این استقلال بدست آمده و پیشرفتهای کاری همگی رنگ میبازند.
- جلوه دیگر ترس از طرد شدن میتواند به صورت احترام نگذاشتن به حریم شخصی و مرزهای خود یا دیگری نمود پیدا کند. فردی را در نظر بگیرید که داشتن رمز گوشی همسرش/دوستپسرش/دوستدخترش و چک کردن گوشی او را نه تنها بسیار عادی بلکه به معنای صمیمیت میداند. چنین فردی ممکن است در خانوادهای بسیار درهمتنیده رشد یافته باشد که در آن حریم شخصی بیمعنا بوده و اعضای خانواده هیچ چیز مخفیای از هم نداشتهاند، در نتیجه تصویری که از بودن با دیگری و ارتباط داشتن با او برایش شکل گرفته نیز به همین شکل است. برای او تنها نبودن و بودن با دیگری مساوی است با درهمتنیدگی بیش از حد و ناسالم و هر چیزی غیر از آن را تحت عنوان رها شدن معنا میکند.
- جلوه دیگر ترس از دست دادن میتواند این باشد که چون فرد دائماً انتظار پایان رابطه را دارد پس هرگز نمیگذارد صمیمیت شکل بگیرد. برعکس کسی که تاب فاصله در رابطه را ندارد، چنین فردی تاب نزدیکی را ندارد. او ممکن است با صرف نکردن وقت و انرژی کافی برای روابطش و یا اختصاص ندادن توجه زیاد به پارتنر خود سعی در حفظ فاصله داشته باشد. او ممکن است به دلیل تجربیاتی که در روابط عاطفی پیشین خود یا روابط با والدینش در کودکی داشته است، صمیمیت را به معنای آسیب دیدن و ناامنی بداند. چنین فردی برای توجیح رفتار خود ممکن است بگوید “نباید به کسی رو داد” یا “باید بذاری تشته بمونه تا قدرت رو بدونه”، غافل از اینکه کسی که در این میان تشته صمیمیت میماند نه فقط دیگری بلکه خود او نیز میباشد.
- گاهی هم فردی که خود را دور نگه میدارد، نگران دیده شدن بخشهایی از وجودش است که از نظرش دوستداشتنی نیستند. او میترسد که اگر با دیگری صمیمی شود و تمام ابعاد سیاه و سفید وجود خود را به او نشان دهد در آخر رها شود، چرا که هیچ رابطهای به صمیمت نمیانجامد مگر آنکه ما آن بخشهای کج و معوج و پنهانی درونمان را به محبوبمان نشان دهیم. پس همان بهتر که دور بماند تا احتمال رها شدنش به خاطر آن بخشهای نازیبای درونش کم شود.
- این ترس از طرد شدن میتواند تا اینجا پیش برود که فرد همیشه یک نفر را برای روز مبادا در آب نمک نگه دارد تا اگر روزی رابطهای پایان یافت، سریعاً یک نفر را جایگزین کند و ترس از تنها ماندن بر سرش هوار نشود. او هرگز نمیتواند در روابط خود صمیمیت را به معنای واقعی تجربه کند چرا که دائما یا نگران است رابطهاش پایان یابد یا بخشی از انرژی خود را صرف یافتن دیگری جایگزین میکند.
- یکی دیگر از نتایج ترس از دست دادن که بسیار هم در روابط دیده میشود این است که فرد هر لحظه در ریز به ریز رفتار پارتنرش دنبال نشانهای از خیانت یا بیوفایی میگردد تا قبل از اینکه دیگری ترکش کند، خودش رابطه را پایان دهد. گویی اینگونه در موضع قدرت باقی خواهد ماند و درد کمتری را حس خواهد کرد. کس دیگری هم ممکن است حالت مقابل این رفتار را در پیش بگیرد. به این صورت که مدتهای مدید در یک رابطه کژکار و ناکارآمد میماند چون نگران است با پایان دادن به رابطه دیگری تنها بماند یا آسیبی به او بزند. در حالی که تمام این ترسها، ترسهای خودش است که قادر به تحملشان نیست و به صورت ناآگاهانه آنها را بر روی دیگری فرافکنی میکند تا از شرشان خلاص شود.
- این ترس به گونه دیگری هم میتواند خود را نشان دهد که ممکن است در ظاهر کمی متفاوت با موردهای قبلی باشد. به این شکل که این بار خود فرد نیست که دور میماند، بلکه دست به انتخابهایی میزند که آنها دور اند. مثلاً با کسانی وارد رابطه میشود که در کشور دیگری زندگی میکنند یا کسانی که از لحاظ عاطفی سرد اند و احساسات خود را بروز نمیدهند. اینگونه بدون اینکه فرد بخواهد خود را دور نگه دارد، خود به خود فاصلهای بر رابطه حکمفرما خواهد شد و رابطه عمیقی شکل نخواهد گرفت. او حتی ممکن است از این موضوع ابراز ناخشنودی هم بکند که دائم سرنوشت افرادی را بر سر راهش قرار میدهد که چندان در دسترس نیستد یا دوریجو اند. بیخبر از اینکه اینها نه از سر تصادف است و نه کار سرنوشت. بلکه این ضمیر ناآگاه است که دارد کار خودش را میکند و رد پایش را بر الگوی تکراری انتخابهایش میگذارد.
اکنون ممکن است این سوال مطرح شود که آیا هر فرد بعد از فهمیدن اینکه ریشه ترسش در کجاست و تمام این رفتارها از کجا آب میخوردند مشکلش حل خواهد شد؟ به عبارتی آیا آگاهی به تنهایی شفابخش است؟ قطعاً خیر.
یک تجربه، یک حادثه، یک خاطره به خودی خود نیست که بر ما تأثیر میگذارد، بلکه هیجانات دردناک ناشی از آنهاست که آسیب اصلی را ایجاد میکنند. به همین دلیل گفته شد تجربیات درون روانی منحصر به فرد اند، چرا که هیحانات ناشی از هر رویداد منحصر به فرد اند و قابل تعمیم به همگان نیستند. حال که میدانیم این هیجانات ادراک شده از یک خاطره بوده که آسیب زده، پس برای تغییر باید اصلاح هیجانی رخ دهد و چنین اصلاحی رخ نمیدهد مگر در یک رابطه درمانی سالم و با یک درمانگر سالم و درمان شده. فرد با قرار گرفتن در محیط امن درمان، با صحبت کردن در مورد تجارب تلخ و آسیبزایی که داشته است، مجدداً هیجاناتی را تجربه خواهد کرد. با این تفاوت که این بار درمانگری ایمن و همدل وجود دارد که میتواند در کنار او اندک اندک اصلاح هیجانی را تجربه کند و بیاموزد که چگونه در موقعیتهای آشنا و همیشگی این بار متفاوت عمل کند.
0 پاسخ
ترسیدن ما چونکه هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلائیم